پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۱
فکر کنم یه دو هفته ای میشه که بیماری "جوع" گرفتم البته بعضی از دوستها معتقدند که من همیشه این بیماری و داشتم اما به نظر خودم تازه بهش مبتلا شدم، رسماً دارم وحشتناک می خورم و اصلاً هم سالم نمی خورم، شدید به همه چیز میل دارم، از غذای سالم بگیر تا سوسیس و کالباس و سس واین چیزا، جالبیش اینه که یه کم هم هر روز سلام بر خورشید می رم اما هیچ اثری نداشته و همین چند کیلویی ( نمی دونم دقیقاً چقدر از بس که از ترازو استفاده نمی کنم) که تو مریضی رفته بود چند کیلوترش برگشته حسابی! خدا بخیر کنه عاقبت این هوس جدیدو.
خب بازم یه یلدای دیگه و از هر سال دیگه مهم تر! اصلا ً من نمی دونم چرا این جشن و اینقدر دوست دارم، و برام مهمه که حتماً همه دوره هم باشیم، شاید چون هر سال همه سرشون شلوغ تر میشه، شاید چون هر سال تاریکی بیشتر میشه من نا خودآگاه دوست دارم اینجوری مبارزه کنم، به لطف خاله ه همه دوره هم جمع شدیم، هر چند پدر به خاطر سفر زود رفت و من ندیدمش اما خوش گذشت و من مثل هر یلدای دیگه سر حالم و فکر نکنم که بخوام بخوابم، امسال سعی کردم یلدا بشه مثل نوروز برام، خودمو مثل "نوروز ورزن ساده" براش آماده کردم، این مدلی که یه کم خونه تکونی کردم، یه کم به خودم رسیدم یه کم برنامه ریزی کردم و... اصلاً یلدا یعنی امید، می دونم که چقدر تو روزهای زمستونی کم رنگ با این شرایط میشه راحت نا امید شد اما یلدا با اومدنش امید میده، یلدا مبارک. یلدا 5 ساله برای من یه اهمیت دیگه هم داره، تولد اینجاست :) امسال از هر سال دیگه کمتر خواننده داره، به خاطر فیلترینگ و... اما این بار نه به خاطر اینکه من عادت به تغییر ندارم بلکه به خاطر اینکه حق خودم می دونم که به زور زیر بار تغییر ندم اینجا می نویسم، از روزمرگی هام، از آ
- هزار تا فکر تو سرمه که چون تعدادش زیاده به مرحله ی انجام نمی رسه :). - بللی بلاگ زده دوباره، لینکش همین بقله/ بغله! (واقعا ً من این لغتو یاد نمی گیرم) به اسم گربه ی وا مانده در جعبه (من این اسمو براش گذاشتم، اسم اصلیش یه چیزه دیگه ست دو نقطه دی) اگه دوست دارید بدونین داستان گربه ه چیه یه سر بهش بزنید، نوشته هاش جالبه. - بعد از مدت ها کاردینالو دیدم و بهم گفت یه کاری رو پیگیری کنم، نمی دونم چرا نمیشه باهاش حرف زد، نمی فهممش، بدم نمیاد سرشو بکوبم به دیوار همینجوری، شاید ذهن خودم آروم شه. - نگار هشت روز؟؟؟؟؟ واقعا ً ؟؟؟ این چه وضعیه؟؟؟؟؟؟ - بله اعتراف می کنم اونم با صدای بلند، زندگی در تهران بدون ماشین واقعا ً وحشتناکه، من رسما ً آرایشگاه/ اسپا/ خونه ی بللی/ لوت و پوت و....نمی رم چون یا رفتش خیلی سخته یا برگشت که البته به خاطر ترافیک یا نبود تاکسیه...فقط می رم سر کارو میام، عزا گرفتم شب یلدا چه جوری برم خونه ی خاله؟؟؟ حالا برگشتش با خانواده هستم اما رفتشو چه کنم؟؟؟؟ فکر کنم برم خونه ی انسی اینا چتر بازی با ماشین اونا بریم :) بله این بهترین راهه.
بعد از تعطیلی یه هفته ای مملکت، با شروع روز کاری تهران از شدت ترافیک ترکید، یعنی بلا استثنا به هر قرار و جلسه ای با استرس رسیدم، الا همین دیشب که در اوج ناباوری پنج شنبه ی خلوتی بود، واقعاً ترافیک تهرانو درک نمی کنم دیگه غیر قابل پیش بینی شده فقط می دونم که کافیه دو تا ماشین تو rush hour تو خیابون باشن که آژانس های محترم برای مسیر بالای صد متر ماشین نداشته باشن! سر همین داستان سه شنبه ای مجبور شدم وسط یه جای بی ربط و خلوت دربست بگیرم. تا حالا سوار ماشین " آقا جهان 25 ساله شدید؟؟؟" ایشون در حقیقت یه آقای میانسالی هستند که خودشون معتقدند دلشون 25 ساله است و هدفشون رضایت مسافراشونه، خلاصه هر کاری که یه آدم پشت فرمون بتونه برای سرگرمی بقیه انجام بده ایشونم انجام میده تا به مسافرش خوش بگذره، آخر سر هم بهت یه دویست تومنی می ده که براش فیدبک بنویسی و بگی چه حسی داشتی تو ماشینش، نا گفته نماند که سرقیمت باهات چونه نمی زنه اما آخرش می گه شاباش یادت نره و خب تو احتمالاً پول سرگرمیتو میذاری رو پول کرایه دیگه :). حالا این سه شنبه گذشت امیدوارم هفته ی بعد هم یه دربستی درست درمون به پستم ب
می خواهیم بچه مونو بفروشیم (منظورم ماشینه) آگهی دادیم همشهری بعد چون برادره سرش شلوغه امروز من تلفن ها رو جواب می دم :)، به نظرم زنگ خور کمه اما آدم ها جالبن، بعضی ها خیلی خوب و دوست داشتنی بعضی ها گرگ مجسم، بعد من سکته می کنم نمی دونم باید چی کارشون کنم تلفن و که قطع می کنن زنگ می زنم برادره مدل تخلیه روانی که بیا منو نجات بده، خلاصه وضیعتی داریم از 7 صبح. دعا کنید خوب فروش بره و آدم خوبی بخردش!، کلی بزرگ شدیم با این ماشینه، کلی جاهای خوب رقتیم باهاش، خلاصه شاهد کلی اتفاقات بوده :).
الان یه چند وقتیه تو سر رسیدم درست حسابی ننوشتم برای همین تصمیم گفتم بیام اینحا یه ذره وقایع نگاری کنم تا یادم نرفته. - اون یکی دخی خاله ه عقد کرد (گفته بودم؟)، خیلی مبارکش باشه - "ک" پیشنهاد کرد یه هفته بریم شمال ریلکس کنیم من با نفسم مقابله کردم گقتم نه! فرشته اومده میگه مادر جان من پولشو می دم بلند شو باهاش برو!!!!! یعنی باید در تاریخ ثبت بشه!!!!! - با انسی رفتیم خونه ی دوست من و عاشق گربه ی ایرانی ش به اسم گور.باچف شدیم، یعنی عااااااالی بود این بچه، از این گربه ها بود که صورتش دو بعدیه! و فقط خلق شده که آدم قربون صدقه اش بره و لوسش کنه ،منو انسی هم افتادیم روش! و تمام مدت باهاش بازی کردیم، بعد تا چند روز بعدش همش تلفنی با هم راجع بهش حرف می زدیم و قربونش می رفتیم، فرشته هم مکالمه های ما رو دورا دور گوش می کرد و طقلی فکر می کرده من عاشق کسی شدم هی دارم راجع بهش با انسی حرف می زنم، قیافشو باید می دیدی وقتی فهمید دارم راجع به گربه حرف می زدم ( از گربه متنفره!). - تاسوعا "گ" هوس شله زرد کرد با هم رفتیم دنبال نذری! بعد به طرز نا امیدانه ای از جایی که قیمه پخش می کرد
دیشب داشتم با "بللی" حرف می زدم یعنی چت می کردیم بعد هی حرف همو نمی فهمیدیم یا اختلاف نظر داشتیم بعد گفت ما چه جوری با هم دوست موندیم با این وضع؟؟؟ اونجا بود که تئوری که داشتم معنا دار شد و دیگه بهم ثابت شد درست فکر می کنم. آدم ها اکثرا ً به خاطر اشتراکاتشون با هم دوست می شن، از این که یه کلاس مشترک دارن می رن گرفته تا مرحله ای که خیلی بهم شبیه اند. حالا بعضی دوستی ها به خاطر شرایط یا انتخاب یا هر چی وارد یه مرحله ی جدید میشه که تو یه لحظه/ تجربه ی خصوصی تر و خاص تر و با طرف طی می کنی، وقتی صمیمی میشید و اون اتفاق رو در صحت و سلامت رد می کنید و دوستی ادامه پیدا می کنه دیگه فقط با هم دوست یا دوست صمیمی نیستید دیگه میشید فامیل همدیگه، دیگه نسبتتون سببی نیست نسبیه، دیگه کسی یادش نمیاد چرا این آدمه تو زندگیشه، می دونه که هست، اونجاست که دیگه اختلاف نظرها هست، حرف نفهمیدن ها هست در کنارش دوستیه هم هست. از دیشب تا حالا دارم میشمرم ببینم با چند تا از دوستهام فامیل شدم فعلاً به این لیست رسیدم: "بللی"، "س/ز/ا/ث/ن/ش/ف/ش". خب نمیشه تو غم و شادیه آدم ها باشی بعد فامیل
خب فقط اومدم این خبر خوش رو باهاتون در میون بذارم و برم: خدا رو شکر آقاهه اومد و شوفاژ حمام ما وصل شد و من رستگار شدم، فرشته می گه دیگه با خیال راحت از صبح تا شب برو تو حمام بشین خبر نداره که دقیقاً نقشه ی منم همینه. ایاشالا در این شب تاسوعایی شما هم به آرزوهاتون برسید، التماس دعا :)