الان یه چند وقتیه تو سر رسیدم درست حسابی ننوشتم برای همین تصمیم گفتم بیام اینحا یه ذره وقایع نگاری کنم تا یادم نرفته.
- اون یکی دخی خاله ه عقد کرد (گفته بودم؟)، خیلی مبارکش باشه
- "ک" پیشنهاد کرد یه هفته بریم شمال ریلکس کنیم من با نفسم مقابله کردم گقتم نه! فرشته اومده میگه مادر جان من پولشو می دم بلند شو باهاش برو!!!!! یعنی باید در تاریخ ثبت بشه!!!!!
- با انسی رفتیم خونه ی دوست من و عاشق گربه ی ایرانی ش به اسم گور.باچف شدیم، یعنی عااااااالی بود این بچه، از این گربه ها بود که صورتش دو بعدیه! و فقط خلق شده که آدم قربون صدقه اش بره و لوسش کنه ،منو انسی هم افتادیم روش! و تمام مدت باهاش بازی کردیم، بعد تا چند روز بعدش همش تلفنی با هم راجع بهش حرف می زدیم و قربونش می رفتیم، فرشته هم مکالمه های ما رو دورا دور گوش می کرد و طقلی فکر می کرده من عاشق کسی شدم هی دارم راجع بهش با انسی حرف می زنم، قیافشو باید می دیدی وقتی فهمید دارم راجع به گربه حرف می زدم ( از گربه متنفره!).
- تاسوعا "گ" هوس شله زرد کرد با هم رفتیم دنبال نذری! بعد به طرز نا امیدانه ای از جایی که قیمه پخش می کردن سراغ شله زرد گرفت بعد اونا هم مدل مهربانانه شله زردی که خودشون برای خودشون گرفته بودنو به ما دادن!!!! یعنی عاشق این وقت هایی هم که ملت کلاً مهربونو کار راه انداز می شن :) و من حواسم هست که اینجور مواقع برم در سطح شهر که یه کم انرژی ذخیره کنم برای وقتی که آدم می خواد خرخره ی یگذیگر را بجود در این شهر.
- عاشورا با انسی و "س" رفتیم بازار، واقعا ً شلوغ بود، البته آخرش به این نتیجه رسیدم که یا من زیادی وحشی ام یا اونا سوسول :).
- نمی دونم چرا اما افتادم تو یه دورانی که دارم یه دوره ی احساسیه عجیبی رو طی می کنم، خیلی برای خودم عجیبم، انگار به جای اینکه اعصابم زیر پوست باشن اومدن روی پوست، وحشتناک احساسی هستم و وحشتناک شدم پر از محبت، مدل فرانسیس قدیس که فقط محبت بود، بعد به طرز عجیبی اولین برخوردم با موضوعات احساسیه و نمی دونم عقلم از تو سرم کجا رفته، خوب اینجوری شدید هم ضربه می خورم، یعنی هر روز این توانایی رو دارم که بشکنم بعد اون حس محبته دوباره چسبم بزنه و بعد دوباره روز از نو، فکر کنم تقریباً به اطرافیانم تذکر دادم که آقا من الان خیلی نرمال نیستم خیلی رو من مثل سابق حساب نکنید، من الان دیوونه م یهو خر بازی در میارم، زود باور می کنم، زیادی جدی می گیرم و می پرم رو ماجرا، فرشته و بللی و "س" که خوب توجیه شدن خدا رو شکر در مقابل بقیه هم فقط سعی می کنم برم تو کار فاز تاخیری، تصمیم نگیرم و حرفی نزنم تا شاید دوره ش تموم بشه :). در کل حس قشنگیه برام دوست ندارم خراب بشه.
- افتادم به ای میل خونی/ کتاب قدیمی خونی و آرشیو خونی، چقدر من بعضی اوقات لوس یودم، چطور منو تحمل کردید؟

نظرات

Ng.A. گفت…
در جواب جمله آخر باید بگم اون زمان که تو لوس بودی، ما هم همه لوس بودیم و هیچکدوم هم متوجه لوسی خودمون نبودیم و خیلی هم همدیگر رو دوست داشتیم و از وجود هم لذت می‌بردیم :)))))
مثل الان
و هیچ معلوم نیست چند سال دیگه در مورد الانمون چی بگیم و چطور فکر کنیم
:)))))
بوس :*
Fiddler گفت…
مرسی از حمایت و اعتماد به نفست :)

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده