پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۰۷

Fiddler on the Roof or خانه ای روی آب

با اینکه همیشه دوست دارم نگاه مثبتی به زندگی داشته باشم گاهی اوقات وقتی خودمو توی این جامعه می بینم می ترسم. از نگاه کردن به آینده می ترسم. دیگه خیلی تکراریه که آدم بخواد از اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه شکایت کنه ولی گاهی اوقات برای توصیف شرایطی که توشه به تعبیر های جدید احتیاج داره " خانه ای روی آب" یکی از اوناست. فیلمشو دیدین دیگه؟ من خیلی دوسش دارم و هر وقت به وضعیت موجود و آینده فکر می کنم چیزی جز خانه ای روی آب به ذهنم نمی رسه و همیشه اون صحنه از فیلمو که دختره ( اسم هنرپیشش یادم نیست ) رو تخت بیمارستان اینو میگه تو ذهنم میاد. اما این جمله خیلی خیلی برای من منفیه برای همین به خاطر شرایط جامعه اسم اینجا رو گذاشتم Fiddler on the Roof چون این مفهوم مثبت برام داره. درسته هردوشون نشون دهنده ی شرایط سخت هستند اماfiddler داره تلاشه خودشو می کنه که یه نغمه ی خوشایند بزنه هر چند در حال سقوط باشه. چیزی که قضیه رو سخت تر می کنه اینه که مرز بین این دو نگاه خیلی باریکه. این قدر شرایط سخته که آدم ها براحتی می شکنند و به جای اینکه یه fiddler خوب باشن فقط خانه ی روی آبشونو می بینن که این

فیدلر و پست جدید

می دونید مشکل چیه؟ مشکل اینه که من در موقع احتیاج وسایل مورد نیازم دم دستم نیست به همین دلیل نتونستم پست جدید بنویسم با اینکه حرف زیاد داشتم. من 3 تا سر رسید دارم و یک وبلاگ قبلن فقط یک یا دو تا سر رسید فعال در آن واحد داشتم بعد دیدم نمیشه همه چیزو با هم قاطی کرد برای همین تعدادشونو بردم بالا. مثلن کارهایی که یادم میره یا حتمن باید تا فلان تاریخ انجام بدم و تو سر رسید کرم می نویسم و jgdshgdsfs& ghfdgdfsdgh تو سر رسید سبز و آبی می نویسم. برای چیزهای کلی و جزئی دیگه و از درو دیوار هم وبلاگمو دارم. همه ی این داستان ها هم به خاطر اینه که بتونم ذهنمو منظم کنم و وسط شلوغ پلوغی ها چیزهای مهم از یادم نره. اما مشکل از اینجا شروع میشه که از هفته ی پیش که دوباره کلاس ها شروع شد اکثرن بیرون از خونه هستم و نمی تونم 3 تا سر رسید و با خودم اینور و اونور ببرم لب تاپ هم که ندارم به همین خاطر یه چیزهایی که می خواستم تو وبلاگ بنویسم و تو سر رسید کرم نوشتم و حرفم تموم شد و دوباره سخته اونا رو اینجا بنویسم دیگه برام تازه نیستن. اما از اون بدتر دیروز که باید سر رسید سبز رو با خودم می بردم دوباره با سر ر

فیدلر و این روزا

چقدر خوبه که آدم یک عدد برادر مهربون داشته باشه که در زمان داشتن بیماری با علائم آنفولانزا و مصمومیت ببرت بیرون که یه دوری بزنین و حالت جا بیاد بعد یهو اون برادر مهربونه سورپرایزت کنه و ببرت کافی شاپ مورد علاقه داداشی میسی بابت دیروزلاو یو هر چند که امروز تقریبن Tombstone کردی منو ولی به خاطره دیروز می بخشمت :)) آقا چقدر من از تعطیلات بدون برنامه بدم میاد اونم وقتی که اکثر دوستات در مناطقی مثل کیش و شیراز ولو هستند. سر درد گرفتم از بس پای تی وی و کامپیوتر بودم. از بس بی حوصله بودم حتی یک صفحه کتابم نخوندم. انسی خدا بگم چی کارت کنه خوب یه دقیقه بشین تو خونه دیگه خدایا پیلیز فردا بهتر از امروز باشه thx in advance

فیدلر و کنسرت های موسیقی

هر سال جشنواره ی موسیقی همزمان با امتحان های دبیرستان و دانشگاهم بود. امسال که فارغ از این مسائل بودم از چند ماه قبل برای این رخداد بزرگ خودم و آماده کرده بودم که با وجود اوضاع نامناسب توزیع بلیط و درگیریهای خودم و عدم وجود همراه در ساعات مورد احتیاج من بالاخره موفق به شرکت در رسیتال پیانو و ویولون و ارکستر سمفونیک تهران شدم. اگه فهمیدید خاچیک بابایان جایی برنامه داره خودتون و در عرض 3 سوت به اونجا برسونید. این آدم فوق العادس. اولین قطعه با پیانو شروع شد و پس از چند لحظه خاچیک شروع کرد و در اون لحظه بود که به عنوان a fiddler on the roofبا دیدن a fiddler on the stage چسبیدم به سقف سالن رودکی. البته ناگفته نماند که پس از اتمام برنامه به همراهی دوست عزیز سری به کافی شاپ موردعلاقه و سپس به baskin robins زدیم که موجب حظ بیشتر شد. آقا هر چی برنامه ی اول به ما چسبید برنامه ی ارکستر سمفونیک حالمو گرفت. علتش این بود که من شدیدن منتظر یک برنامه ی کلاسیک خوب بودم که با یک برنامه ی کاملن ایرانی متوسط روبرو شدم. نتیجه ی اخلاقی اینکه بچه جان قبل از رفتن به یک کنسرت ریز برنامشونو بگیر و به اسمو سابقش

سال 2006 از نگاه یک فیدلر

وقتی میخواهی به یک سال قبل یک نگاهی بندازی برای ماهایی که تقویم خورشیدی داریم شاید سخت باشه که خاطرات و حسامونو به میلادی /خورشیدی تفکیک کنیم. برای من تاریخ میلادی همیشه حس جهانی داره. هیچ وقت بوی ایرانی نمیده اما قسمتهایی از علایق منو با خودش همراه داره. 2006 فکر کنم هیچ وقت این سال میلادی رو یادم نره. 4 سال منتظرش بودم. آرزوهام توش خلاصه میشد. درسته بهشون نرسیدم اما خاطرشون برام موند 2006 برای من یعنی سال جام جهانی سال فوتبال سال آلمان سال بکن بائر از 4 سال قبلش با یکی از دوستام قرار گذاشتیم که برای دیدن جام جهانی به آلمان بریم. فکر همه چیز رو هم کرده بودیم. عموش اونجا زندگی میکرد و قول همکاری داده بود. اما اوضاع طوری پیش رفت که مخصوصن بعد از ازدواج و تصادف وحشتناکش بیخیال قضیه شدیم. اما من بیکار نشستم فکر نمی کنم توی این 4 سال خبری مربوط به جام جهانی بوده باشه که من نخونده باشم. از بازسازی استادیوم ها و نحوه ی فروش بلیط گرفته تا شعارهای نوشته شده روی اتوبوس تیمها و وضعیت خانومهای محترم با شغلهایی شریف در طول مسابقات. برای من جام جهانی در آلمان فقط یکسری مسابقه نبود بلکه یک رخداد فره