پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۵
ما آدم ها گاهی سخت می شویم، شاید هم اکثراً سخت هستیم، با حساسیت هایمان همدیگر را جان به لب می کنیم اما خودمان را محق می دانیم، با کلماتی مثل حریم شخصی، عقیده، فرهنگ، تربیت این حساسیت ها رو  توجیه و تعریف می کنیم اما جدای از تعریف ها، انسان ها و حساسیت هایشان برای من طبقه بندی های زیر را دارند: 1. تو سریال "grey's anatomy" به نکته ی خوبی اشاره می کنه، می گه بزرگترین اندام انسان، پوستشه، به نظر من طبقه بندی حساسیت آدم ها نسبت نزدیکیه آن حساسیت ها به سطح پوسته....گروه اول آدم های حساس، حساسیت ها شون نه زیر پوستشونو نه رو سطح پوست، اونها اونقدر حساسن که حساسیت هاشون تا 30 سانت هاله طور اطراف پوستشونه، به هیچ عنوان نمی تونی بهشون نزدیک شی، "لیزر بندی" کردن خودشونو با حساسیت هاشون و اگه مثل خودشون نباشی 4/5 بار که از روت رد شدن می فهمی باید چی کارشون کنی، مدل زنده ی خوب این گروه میشه زن دایی پدرم، که نتنها خودش سوپر حساسه، پیش فرضش هم اینه همه ی آدم ها اینطوری هستن، به همین خاطر زود می فهمی باید باهاش چی کار کنی، ساعت 2 تا 4 بهش زنگ نمی زنی و اونم فکر می کنه  تو خ
-    مهر ماه بود، داشتیم پیاده می ­ رفتیم، یهو شروع کرد تعریف کردن، از داستان سریاله و اینکه چه نتیجه ­ ای گرفته . به تحلیل خوبی رسیده بود از خودش و حس­هاش واون روزهاش...الان شاید نتونم جمله­ ها رو تکرار کنم، اما می­دونم این حس­م به تازگی همون روزه، که چه مشعوف شدم وقتی دیدم مثل من اون­قدر خله که از ساده ­ترین چیزا قانونای زندگیشو بسازه و حس­هاشو آنالیز کنه و بتونه bigger picture رو ببینه. لحظه ­ی خوبی بود. -    گفتم لحظه­ ی خوبی بود، چون از بعد از رمضان فقط لحظه­ های خوب داشتم، اونم کم. فشار کاری زیاد فرسوده ­م کرده بود، شهریور ماه سمینار داشتیم و بعدش من له بودم، دنیا هم به کام نبود! شوهر عمه­ م مهر ماه فوت کرد و مادربزرگم هفته­ ی پیش. -     روزهای سختیه. مثل کارگردانا حالا تو فکر کن "تارانتیتو" طور یا "لینچ" وار، دارم این صحنه هارو نظاره میکنم، مقایسه می کنم و میبینم که چه اوج داستان غم ­انگیز داره جلو می­ره و همه چیز بهم ریخته و کاراکترم (بازی هم می کنم هم زمان) چه ضعیف داره جلو می­ره، چه عقب گرد کرده، چه هیستیریک شده و خودشو ول کرده، اما مدل دانای ک