پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۲
هیچ حسی به خوبی حس انجام دادن یه کار نا تموم نیست،  بعد از هزار سال یه قرار قدیمی با دوستام گذاشتیم و به کمک بللی یه زمین اجاره کردیم و والیبال و بسکتبال بازی کردیم، خیلی خوش گذشت، ، خیلی خندیدیم :)  کلاً ورزش های تیمی خیلی خوش می گذره، جالبیش اینه که همه تو مدرسه از راهنمایی کلی والیبال/ بسکتبال بازی کردیم اما تعداد آدم هایی که بعد از دوران  تحصیل ، این ورزش ها رو ادامه می دن خیلی کمه،  فکر کنم علتش همون علت زبان یاد نگرفتن تو مدرسه ت، از بس که روش های آموزششون قویه! به هر حال ما با تعداد اندک  رفتیم ورزش کردیم  و خوش گذشت، شما هم  امتحان کنید، کیف میده پ.ن. آقایون البته تو این زمینه پیشکسوت هستن، زیاد دیدم پسرهایی که زمین فوتبال می گیرن و بازی می کنن، بارک الله بهشون، و یه بارک الله دیگه بهشون که راحت تر دور هم جمع می شن نسبت به دخترها پ.ن.2. به هر حال گفتم بذار یه بار تو این وبلاگ از آقایون هم تعریف کرده باشم، جای دوری نمی ره
گفتم قبلاً ؟ که دوس دارم یکی مفزمو در بیاره ببره زیر آب خنک بگیره بشوره، یه جوری که سیم کشی هاش خنک شه حسابی/؟؟؟؟ رسماً احتیاج دارم
هر از گاهی اینجوری میشم، اما این دفعه خیلی جدی تره، این حسو دارم که زمان نداریم، باید بدوییم، مکث نکنیم و هی زندگی کنیم نمی دونم شاید به خاطر این گرونی هاست و قضیه جدی شده برام، شاید به خاطر سنه، شاید به خاطر اینه که دارم دوباره ارتش سری می بینم، و یا شاید به خاطر اینه که صداش هی می پیچه تو کله م که زمان نداریم....خلاصه این که برای غصه خوردن، زمان ندارم، برای چس ناله زمان ندارم، برای فانتزی بازی زمان ندارم، با اینکه مثل سگ می ترسم و یه عالمه استرس و مشکل دارم می دونم زمان ایستادن ندارم، همه ش باید رفت جلو....توقف بسه،  شمام بدویید بیایید