پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۰
- یعنی تعادل! شده کلید گمشده ی زندگی من. البته همیشه اینطور بوده به این مفهوم که اصلاً تعادل نداشتن قسمتی از زندگی منه :) برنامه های شلوغ پلوغ روزانه، بله گفتن به هر برنامه ی تفریحی فرهنگی هنری علمی و....که سر راهم قرار می گیره با یه عطش باورنکردنی به بله گفتن به این فرصت ها. بعد یهو روزهای آروم، روزهای بی صدا، بی برنامه، فقط برای خودم....این نوروز هم همین طور بود روزهایی بود که از خونه بیرون نرفتم (فقط دو روز!) و روزهایی که از صبح تا شب سر گرم بودم با دید و بازدید و گردش های علمی با دوستان عزیز! فکر می کنم بیشتر به خاطر اینکه یه سری روتین داشتن تو زندگی برام کسل کننده بوده همیشه این عدم تعادل و رعایت کردم! اما حالا این داستان داره کسل کننده میشه، فکر کنم دارم یه کم متعادل می شم!!! - نوروز مفید یعنی استفاده ی بهینه از وقت! یعنی مرتب کردن inbox 4000 تایی من و فقط 400 تا ای- میل داشتن (خیلی به خودم افتخار می کنم در مورد این پاکسازی D:) و نوروز مفید یعنی مرتب کردن سی دی و دی وی دی ها (البته هنوز تموم نشده اما باز افتخارو این حرف ها). خوشحالم الان - بوی عود رو خیلی دوست دارم اما عودهام دار
- می دونی عادت کردم به ای- میل زدن، قانون های خاص خودشو داره با نامه خیلی فرق داره، تو دوران بچگی وقتی با انسی و مونا برای هم نامه می نوشتیم 4-5 روز طول می کشید تا به دستمون برسه و دوباره همون مقدار طول می کشید تا جواب بدیم، تازه مثل همیشه من تو جواب دادن تنبل بودم و کمتر اتفاق می افتاد همون لحظه جواب و بنویسم. همیشه نگران این بودیم که نامه نرسه (اعتماد بالا به سیستم پستی کشور! هیچ وقت هم نفهمیدم سیستم خوبی داریم یا نه.) اما ای-میل؛ وقتی برات پیغام میده که "سنت" شد و نامه ی "فیلیر" نمیاد یعنی حتماً رسیده. بعد تو دیگه باید صبر کنی یه روز/ دو روز.....بستگی داره به طرف باید عادت هاشو بشناسی....زیاد از اینترنت استفاده می کنه یا نه؟ به جی میل بیشتر سر می زنه یا یاهو؟ همیشه خطر دیلیت کردن اشتباهی هست، باید سابجت و طوری نوشته باشی که توجهش جلب شده باشه و قاطی ای- میل های دیگه دیلیت نشه.....صبر می کنی یه روز/ دو روز/ یک آخر هفته....وقتی جواب نمی گیری از طرف کسی که از 24 ساعت 30 ساعتشو آن لاینه می فهمی که نباید دیگه منتظر باشی....با خودت فکر می کنی خب خوب ننوشتی همون موقع که
- زمستون زود هوا گرم شد برادرمو و دختر خاله ام حساسیتشون دوباره شروع شد منم دوباره نیمچه حساسیتم اومد وسط، امیدوارم این هوای عالی بهاری یه کم بیشتر طول بکشه که ما کمتر عطسه کنیم کمتر کرخت بشیم از این حسایته و مجبور نشیم قرص های حساسیت خواب آور بخوریم. - همه نزدیک عید سعی می کنن همه چیز و نو کنن، الان که از کنار مغازه ها رد می شی می بینی همه تابلو ها نو شده، شهر تمیز شده، لباس ها نو شده آقایون موهاشون قیچی خورده است و مرتب ، خانم ها هم که آراسته. این چند روز آخر اسفند و خیلی دوست دارم وقتی خانم ها موهاشونو رنگ و هایلایت می کنن و موهاشون می درخشه قشنگ. همه ی شهر با هم مرتبند، حالا دو ماه دیگه این نظم و پیدا نمی کنیا، یکی سفیدی موهاش پیداست یکی این قدر رنگش شامپو خورده که بد رنگ شده، یکی موهای مشکی اش در اومده یک وجب. اما الان یا همون از چند روز آخر اسفند ریشه که چه عرض کنم همه از پیاز مو موهاشون و رنگ کردن و مرتبند. به به! بیایید همه ماهی یک بار اول ماه موهامونو مرتب کنیم که این منظره ی قشنگ در طول سال ادامه داشته باشه! - حرصم می گیره خب وقتی برنامه ها و مصاحبه های تلویزیون خودی و می شنو
سال نو مبارک. ایشالا سالی باشه پر از آرامش، سلامت جسمی و روحی و موفقیت، ایشالا سالی باشه که بتونیم لحظه هاشو زندگی کنیم، در کنار هم رشد کنیم حضور "گاد"مونو توش حس کنیم و اونقدر خوب باشه و همتمون قوی که لحظه های تلخ 88 برامون بشن مسیر اجباری شادی های بعدی، بشن تجربه های ارزشمند. ایشالا تو سال جدید محبت بشه پایه ی روابطمون و صداقت عادتمون. ایشالا نوروز خیلی بهتون خوش بگذره و ...(هزار تا آرزوی خوب دیگه)....
- تازه تر هم اینکه موقع خونه تکونی یا کلاً کار یدی (سلام فرزین) تو اتاقم عود روشن می کنم به همراه موسیقی ای که حسش میاد، امروز حس سنتی- ایرانی داشتم، شدیداً این ترکیب و پیشنهاد میکنم: اول سی دی چهار مضراب استاد پایور با تمبک نوازی استاد تهرانی وقتی شاد شدید و انرژی گرفتید می تونید برید سراغ سلانه ی علیزاده، این خون تکونیه یادم انداخت که آرشیوم و چقدر دوست دارم و چقدر یادم رفته چی دارم. سلانه یکی از اون از یاد رفته ها بود. "سلانه" سازی که سیامک افشاری با همکاری علیزاده (ی عزیزم) "با الهام از تصاویری (تاریخی) از یک نمونه ساز زهی مضرابی دسته بلند که در اصل دارای سه سیم و سه گوشی بوده" ساخته، این ساز از خانواده ی تنبوره، با تغییراتی که سازنده داده تونسته رنگ آمیزی صدای بیشتری داشته باشه، می تونم بهتون بگم صدای رویایی داره این ساز به خاطر کاسه ی نسبتاً بزرگش (هر چی از سه تار بزرگتر باشه نسبتاً بزرگه :)) و سیم های بم، به قول ویکی پیدیا این "ساز ترکیبی از بربط و سه تار"ه، خلاصه شدیداً توصیه می شود. خب اگه با سنتی- ایرانی مشکل دارید خدمتتون عارض بشم که هفته ی قب
- خب خواننده ی خوب یعنی انسی، خیلی قشنگ پست و خوند سوال هاشو پرسید حالا پاداشش اینه که من براش توضیح بدم. هفته ی گذشته با بچه های محک رفتیم بولینگ عبده، بچه ها با خانواده هاشون اومده بودند و ما هم مراقبشون بودیم و پذیرایی می کردیم، فکر کنم به همه خوش گذشت من که خودکشی کردم. دوبار "قطار اینکا" شوار شدم و یه عالمه جیغ زدم، به نظرم برای بچه ها وسیله ی ترسناکیه البته D: فیل سواری هم نکردم اما اینقدر هفته ی گذشته خسته بودم که نمی دونستم فیل از روم رد شده که کوفته ام یا اینکه باید یه فیل از روم رد بشه که خستگیم در بیاد. - خیابان انقلاب و کتابفروشی هاش یعنی بهشت، کتابفروشی/ کتابخانه از اون مکان هایی هستند که geek بودن تو براشون تعریف شده است و تو می تونی از این وجهه ی شخصیتی ت لذت ببری، پس از سال ها جستجو ابله و آزردگان داستایوفسکی رو با اون ترجمه ای که می خواستم پیدا کردم، البته با تشکر از وحید. - چرا آدم های بیشعور زندگیتو رو مجبوری هی ببینی اما آدم های با شعورزندگیت رو نه؟ الان شدید از دست آدم های بیشعور زندگیم عصبانیم و وقتی فکر میکنم نمی دونم از کدوم کارشون باید عصبانی باشم اما
اسم های خاص، داستان های خاص....فیل....فیلم....تئاتر....بولینگ عبده.....اینا عنوان هایی بود که دو روزه که می خواستم در موردشون بنویسم اما حسش نیست شرمنده، خودتون که منو میشناسید حدس بزنید لطفاً
- این شب ها با "275 روز بازرگان" می خوابم، گاهی زیر سرم، گاهی کنارمه، تا حالا سه چهار بار هم از رو تخت افتاده، خلاصه دوباره عاشق مسعود بهنود شدم. - این رابطه ها رو دیدی که اون قدر طرف و می شناسی که می تونی حرف هاشو و عکس العمل هاشو حدس بزنی؟؟ این رابطه ها رو خیلی دوس دارم، از لحن صدای طرف می فهمی حالش خوبه یا بده یا چقدر خوب یا بده، می تونی حدس بزنی الان از چی ناراحت شد یا چی خوشحالش می کنه یا داره به چی فکر میکنه، مکالمه شو حدس می زنی منتظر استفاده ی تکه کلام های همیشگی اش هستی و لذت می بری که می شناسیش، لذت می بری که حدس هات درست در میاد، لذت می بری که خوبی و بدیشو با هم می شناسی و بعد باز دوسش داری....اما همیشه اینطوری باقی نمی مونه...دوست ها از هم جدا میشن می رن سفر، دور میشن، دورشون می کنن، گمشون می کنی، خودت گم میشی تو زندگی یا خیلی راحت دیگه صمیمی نیستین دیگه به هر دلیلی...این رابطه ها رو دوست دارم، رابطه هایی که با آدم ها یه سری moment های خاص داشتم و دلم تنگه برای همه ی اون آدم ها مخصوصاً اونهایی که الان نمی بینمشون چون دورن یا چون من دور شدم...اما سخته، نمی دونم چرا
- گزارش لحظه به لحظه: همون یدونه ماگی که از بازار محک خریده بودم هم شکست، خیلی ها معتقدند که این کارمای عدم رضایتشون از خرید از غرفه ی من بوده D: مهم نیست من هم چنان به کارم ادامه می دم و همتون هم چنان باید از غرفه ی من خرید کنید. - از دفعه ی قبل به خودم قول دادم که اگه بهم زنگ زدن که برای میز محک برم جایی خارج از محک بگم نه، اما این دفعه که محمد زنگ زد گفت می ری سعد آباد؟ وسط خونه تکونی گفتم باشه، هوا عالی، سعد آباد بهشت بود. جشن بزرگداشت نوروز بود و در کنارش هنرمندهای خرد! غرفه داشتند منم از این کیف گلیمی ها خریدم از یکیشون (بالاخره یه روزی عکسشو می ذارم قول می دم) خیلی خوشگله. - این سری کارتون های افسانه ی یوگی و دیدید؟؟؟؟ خب این دوست پسر شش ساله ی من عاشق این کارتونه و دوباره یادش افتاده که نیک نیم من یوگی بوده هی به من میگه یوگی یوگی! اما دچار یه تضاد فرهنگی هم شده چون قهرمان کارتون پسره و من دختر، یهو وسط بازی (این کارتون یک سری کارت داره که الان تو بازار هم پیدا میشه و ما با هم کارت بازی می کنیم) هیجانزده که میشه دوست داره جای قهرمان بازی (یوگی) باشه بعد خوب نمیتونه دیگه. یهو بچ
- خب من و بللی یک هفته شهر رو ترکوندیم بعد چشم خوردیم جفتمون افتادیم یه گوشه اما ما هم چنان به لیستمون پایبندیم و حتماً تمومش می کنیم. - یعنی اگه هر وقت خواستید آدرس بپرسید مطمئن باشید از یک 206 نقره ای که راننده اش یه دختر خوشگله سوال نمی کنید، چون احتمال زیاد ممکن از دوست من بپرسید که خب شاهکاره تو آدرس دادن و من اصلاً توصیه نمی کنم، دیروز یه آدرس ساده ی ونک و به اون پسر بیچاره نتونست بده و شش دور تو بزرگراه چرخوندش و من فقط می خندیدم...دیگه خودمم نمی دونستم چه جوری داریم می ریم ونک...حداقل من وقتی می خوام آدرس بدم اگه به سمت جنوب باشم شرق و غرب و قاطی می کنم اما این دختره تابلو رو هم نگاه نمی کنه و می گه همه دنبالش بیان که معلوم هم نیست آخر سر به مقصد برسید. - در راستای معرفی مادر های نمونه در وبلاگم (نگار جون از نظر من تو نمونه ای برای همین اسمتو نمیارم) مادر نمونه اون مادری که سعی می کنه بچه هاش همه جوره رشد بکنن و به همه ی نیاز های بچه هاش برسه...مثل اون مادر نمونه ای که من می شناسم و می بینم که برای بچه اش پول خرج می کنه رستوران خوب میبردش، می ذاره بچه اش با محیط های مختلف و آدم