پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۱
تا حالا نشده بود حرفی برای اینجا نداشته باشم، اگه کم می نوشتم برای این بود که نمی رسیدم اما همیشه یه چیزی بود که می خواستم راجع بهش بنویسم....شاید تقصیر شماست که کم می نویسید :) شاید تقصیر ایناست که فیلتر کردن شاید تقصیر خودم که شلوغم شاید تقصیر فیس بوک ه شایدم این قدرت های غربی که همش تو کار ما مسلمونا دخالت می کنن. خلاصه این روزا بیشتر وبلاگ می خونم تا بنویسم و بسیار این وبلاگ رو پیشنهاد می کنم. چند تا پست داره که انگار خود من نوشته باشم این قدر که حرف هاش شبیه حرف های منه. دستش درد نکنه که بهتر از من حرف های منو می زنه :) رفتیم کنسرت، بالاخره بعد از چند سال دوباره ویولون زدن خاچیک باباییان رو دیدم، این دفعه در قالب کوارتت زهی اجرا داشت، خیلی خوب بود....دو شب بعد هم رفتیم ارکستر زهی ارمنستان، کلاً امسال رو با چکناواریان شروع کردم و با کمیتاس تموم، به میزان مناسب کنسرت کلاسیک دیدم اونم توسط هنرمندان ارمنی....اما واقعاً حسش نیست که از اجرا بگم و غر بزنم از نبود بروشور و از انتخاب قطعات تعریف یا انتقاد کنم، فقط بدانید و آگاه باشید که دو تا پیانیست فوق العاده دیدم و به نظرم همه این رو
چهارشنبه صبح روز باشگاه رفتن بود، با توجه به درایت های دولت/ شهرداری و همه ی سازمان های خدمتگزار باید برای رسیدن به درب شمالی باشگاه انقلاب از جلوی اوین رد بشم (شما راه دیگه ای بلدید؟). اوین وحشتناک تر از همیشه بود، صف خانواده هایی که برای پیگیری کار عزیزانشون تو لباس های تیره ی زمستونی بودند منظره ی فوق العاده غمگینی رو بوجود آورده بود. کثرت آدم ها و ماشین ها ترافیک منطقه رو سنگین کرده بود، مجبور بودی آروم از جلوشون رد شی. اکثراً چند نفری اومده بودند. کسی گریه نمی کرد بیشتر داشتن با هم حرف می زدن اما فوق العاده منظره ی گریه آوری بود. دوباره تو همون روز بعد از چند ساعت از جلوی اوین رد شدم، این دفعه خانواده ها کمتر بودند و پلیس و گارد و...زیادتر بودند، این دفعه به خاطر ترافیک بیشتر گاردی ها رو نگاه می کردم، این بار بیشتر تاسف می خوردم براشون و به نظرم اصلاً منظره ی گریه داری نبود. روز بدی بود حسم دقیقاً مثل اون شبی بود که اولین بار بعد از شلوغی ها از جلوی اوین رد شدیم، نمی دونم چرا این ساختمون سیاه رو اونجا ساختن. ای کاش بشه که خراب بشه، شاید خاطراتش از توی اون محل بره، اصلاً جایی مثل ا
چند روزه که برای observe کلاسها و استادها می رم به یکی از واحد های آقایان، دوباره شروع کردم به نت برداشتن به روش خودم *، یادم رفته بود که چقدر خوش می گذره. که چقدر وقتی یه استاد کارشو خوب انجام میده ذوق می کنم یا اینکه موقع کار اشتباه باید سعی کنم تو نگاهم چیزی نبینه اونم وقتی که من از اوناییم که همه چیزو میشه از نگاهم فهمید. یادم افتاد که این فراموشی اصلاً "سیستم دفاعی" منه، وقتی چیزی اذیتم می کنه یا اینکه می خوام دور شم نا خودآگاه فراموش می کنم. اما یادآوری این دفعه پر فایده بود، امیدوارم نتیجه اش هم خوب باشه. اول از همه برای کلاس پسرونه داشتن دلم تنگ شد، دلم برای پسر شیطون های کلاس تنگ شد، دلم برای تیکه انداختناشون تنگ شد، دلم برای شاگردهای قدیم خودم تنگ شد....اولین کلاسم و اون بچه های بانمک و دوست داشتنی.... بعد از فاز دل تنگی افتادم به یادداشت، دقیقتر یادداشت کردن، هی همه چیزو نوشتن، بررسی علت کارهای استادها، ناخودآگاه مقایسه با خودم، گاهی تشویق ذهنی اونا و مذمت خودم، گاهی نگاه به عقب که من قبلاً چطوری observe می کردم و الان چطورم؟! سر این مورد دومی به نتیجه نرسیدم، چون
خب باید بشینم فکرهامو جمع کنم خیلی زود و خیلی زودتر کارها رو انجام بدم اما از شما چه پنهون عمداً یا نا آگاهانه دارم تاخیر می ندازم و دقیقه نود کارها رو انجام می دم یا اگه بشه می پیچونم، خلاصه بیماری مهندسی م زده بالا. مشکل اینه که دیگه اون قدر خودمو می شناسم که ندونم کجای کارم ایراد داره و متاسفانه نمی تونم بندازم گردن تجربه نداشتن که عین همین کارها و اشتباهات رو تجربه کردم اما وقتی میبینم که باز پیش میاد بسیار زیاد از خودم ناراحت می شم اما چه میشه کرد بیماری مهندسیه زده بالا ;) بذار این دفعه هم ضعف اراده و قدرت تصمیم گیری خودمو بندازم گردن بیماری و تقدیر و شرایط و این که من مجبورم به این دلایل این کارو بکنم و حق انتخاب ندارم و این حرف ها. حالا نه اینکه موقعیت لا ینحلی جلوم باشه ها، نه خدا رو شکر اون قدر ها هم مرگ و زندگی نیست هر روزم، اما توقع تکرار اشتباهات ساده رو ندارم، خودم و سر اینجور چیزا راحت نمی بخشم اما به جای راه حل و عمل کردن هی ذهنی از این شاخه به اون شاخه می پرم و کاری نمی کنم در موردش. سرعت کیفی زندگیم شده دو سانتی متر در بیست و چهار ساعت :) قرار نبود این پست به این مز