خب باید بشینم فکرهامو جمع کنم خیلی زود و خیلی زودتر کارها رو انجام بدم اما از شما چه پنهون عمداً یا نا آگاهانه دارم تاخیر می ندازم و دقیقه نود کارها رو انجام می دم یا اگه بشه می پیچونم، خلاصه بیماری مهندسی م زده بالا. مشکل اینه که دیگه اون قدر خودمو می شناسم که ندونم کجای کارم ایراد داره و متاسفانه نمی تونم بندازم گردن تجربه نداشتن که عین همین کارها و اشتباهات رو تجربه کردم اما وقتی میبینم که باز پیش میاد بسیار زیاد از خودم ناراحت می شم اما چه میشه کرد بیماری مهندسیه زده بالا ;) بذار این دفعه هم ضعف اراده و قدرت تصمیم گیری خودمو بندازم گردن بیماری و تقدیر و شرایط و این که من مجبورم به این دلایل این کارو بکنم و حق انتخاب ندارم و این حرف ها. حالا نه اینکه موقعیت لا ینحلی جلوم باشه ها، نه خدا رو شکر اون قدر ها هم مرگ و زندگی نیست هر روزم، اما توقع تکرار اشتباهات ساده رو ندارم، خودم و سر اینجور چیزا راحت نمی بخشم اما به جای راه حل و عمل کردن هی ذهنی از این شاخه به اون شاخه می پرم و کاری نمی کنم در موردش. سرعت کیفی زندگیم شده دو سانتی متر در بیست و چهار ساعت :)
قرار نبود این پست به این مزخرفی باشه اومدم بنویسم که حوصله ی حرف جدی ندارم و ولش کن که این هفته چی شد و چقدر جدی بود، بعداً فکر میکنم در موردش، اومدم از خوبی هاشو و دیدن دوست های خوبم بگم و مادر عزیزم که با یه لبخند من همه چیز رو می فهمه و بللی و گربه هاشو رستوران و بیرون رفتن و مهمون بودن های من و اینکه چقدر مهمون بودن حس خوبی و...اما نشد، آخه دارم دوباره ابله می خونم، مستند متالیکا می بینم و در ضمن بیماری مهندسیم زده بالا ;)

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction