پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۳
دیگه ارادت من نسبت به فیلم "ویولون زن روی بام" با انتخاب همون اسم برای اینجا معلومه دیگه نه؟ کلاً هر چند وقت یه بار می رم می بینمش دوباره، هی خودم و چک می کنم ببینم الان من دختر چندمیه هستم :) رسماً با موسیقیش زندگی می کنم، به نظرم یک فیلم کلاسیک واقعیه و هیچ وقت کهنه نمیشه حالا من با این علاقه وقتی جایی از این فیلم حرفی میشه حتماً پیگیر می شم، می رم، می خونم، کامنت می ذارم، ذوق می کنم و دوباره آهنگ هاشو گوش می دم، آخرین حرفی که راجع بهش دیدم تو گوگل پلاس بود که   Runy Key  راجع بهش اینو نوشته بود:  دختر خواهرم بیگ بنگ تئوری میدید که تو یه قسمت شلدون رو تو نوشابه اش الکل میریزن مست میشه و تو کافه ای که پنی کار میکنه آواز میخونه . آواز مربوط میشه به یه فیلم موزیکال 1971 ( ویلن زن روی بام ) از توی یو تیوب اون قسمت رو براش دانلود میکنم و میبینه . و من به این فکر میکنم که یکی دو سال مونده به انقلاب وقتی خیلی بچه بودم مرحوم خواهرم منو با دوستاش برد به سینما و این فیلم رو روی پرده سینما دیدم . توی یک سینمای بزرگ با بیشتر از 1350 صندلی  (حدود پونزده سال قبل وقتی برای آخرین
چند وقت پیش یه مقاله خوندم در مورد خواب و خوابیدن، توش می گفت که از خواب نباید زد، هر انسان بالغ به حدود 6 تا 8 ساعت خواب در شبانه روز احتیاج داره حالا اگه این واقعیت و نادیده بگیره بعد هی کمتر بخوابه و فکر کنه دیگه موضوع حله اشتباه می کنه، بالاخره باید جبران این کم خوابی رو بکنه حالا این که این واقعیت چقدر در مورد خوابیدن من صادقه رو بذاریم کنار، جدیداً متوجه شدم این قانون در مورد دخل و خرج منم صدق می کنه،  چند وقت سعی کردم  شرایط اقتصادی و در نظر بگیرم، با توجه به جیبم و گرونی ها خرج کنم، سعی کردم پس انداز کنم و خرج های همیشگی رو کم کنم اما بی خبر بودم که هر چقدر هم از خرید و خرج کردن برای رفاهت بزنی و اندک پس اندازی جمع کنی باید مطئن باشی  که حتماً روزی می رسه که باید همه ی اون یا بیشترشو برای خودت خرج کنی! تو جز جماعتی نیستی که با قناعت پولدار میشن، جز جماعتی نیستی که با کار تو ساعت کاری زیاد پولدار می شن (نمیشه که از ساعت   تفریح و اسنراحت زد) باید یه کاری کنی تو ساعت معین درآمدت بره بالا بدون اینکه از خوشحالی های  کوچیک و بزرگ بزنی، بدون این که از کتاب و کنسرت و  ورزش بزنی،  
صبح زودتر از اونی که باید بیدار شدم، دیشب 3:30 خوابیدم، عروسی دختر خاله کوچیکه بود، تصمیم گرفته بودم امروز هم "ام بی ای" و تعطیل کنم و الکی به خودم استرس کلاس و کارهای نکرده رو ندم و خواب کافی داشته باشم و آماده ی مهمونی شام امشب خاله م. فکر خوبی بود اما فکر نمی کردم که صبح زود بیدار شم با پدر رفتیم بیرون وقتی برگشتیم مادر رفته بود پیش خاله م که بهش کمک کنه ناهار با من بود رو مود خوبی بودم از صبح، بعد از مدت ها حس تنش و بدو بدو  نداشتم، آرامش داشتم، احتمالاً شادی و رخوت خوب بعد از یه شب خوب تازه داشته اثر خودشو نشون میداده، به هر حال با این لایف استایل گند من، یه چند ساعت عروسی و مهمونی نمی تونه یهویی اثر خودشو بذاره زمان می بره.یه کم اینترنت بازی کردم، حتی مسج همکلاسی م که از سر کلاس رو یاهوم زد هم برام مهم نبود که "جاتون سر کلاس خالیه" تو مود گور بابای پروژه ی مارکتینگ ومشتری مداری بودم و اسکارلت طور از صبح به خودم می گم برای ای میل های نزده به استاد "سی آر ام" و هم کلاسی ها  وقت هست، شروع کردم به ناگت سرخ کردن برای پدر و برادر و خودم رو یه مود