غم قورت داده شده

صبح زودتر از اونی که باید بیدار شدم، دیشب 3:30 خوابیدم، عروسی دختر خاله کوچیکه بود، تصمیم گرفته بودم امروز هم "ام بی ای" و تعطیل کنم و الکی به خودم استرس کلاس و کارهای نکرده رو ندم و خواب کافی داشته باشم و آماده ی مهمونی شام امشب خاله م. فکر خوبی بود اما فکر نمی کردم که صبح زود بیدار شم

با پدر رفتیم بیرون وقتی برگشتیم مادر رفته بود پیش خاله م که بهش کمک کنه

ناهار با من بود

رو مود خوبی بودم از صبح، بعد از مدت ها حس تنش و بدو بدو  نداشتم، آرامش داشتم، احتمالاً شادی و رخوت خوب بعد از یه شب خوب تازه داشته اثر خودشو نشون میداده، به هر حال با این لایف استایل گند من، یه چند ساعت عروسی و مهمونی نمی تونه یهویی اثر خودشو بذاره زمان می بره.یه کم اینترنت بازی کردم، حتی مسج همکلاسی م که از سر کلاس رو یاهوم زد هم برام مهم نبود که "جاتون سر کلاس خالیه" تو مود گور بابای پروژه ی مارکتینگ ومشتری مداری بودم و اسکارلت طور از صبح به خودم می گم برای ای میل های نزده به استاد "سی آر ام" و هم کلاسی ها  وقت هست، شروع کردم به ناگت سرخ کردن برای پدر و برادر و خودم

رو یه مود خوب تو خونه بودن بودم از این مدلا که شدم زن خانه دار، فقط دوست داشتم آشپزی کنم ،  همینطوری لبخند رو لب با برادره "گاسیپ" شب قبل و می کردیم و می خندیدیم و من ناگت سرخ می کردم

 نا سالم ترین غذای ممکن و بهشون دادم، هم چنان از شب قبل می گیم و می خندیم، به خودمون امتیاز میدیم، قیافه و لباس تحلیل 

می کنیم حرفه ای، و می خندیم،

اینقدر خانه دار شدم امروز که الان که ساعت 2 ونیمه من ناهار پسرامو دادم، ظرف ها رو شستم، جفتشونو خوابوندم، در اتاقو برای اون یکی بستم، تلویزیون این یکی رو کم کردم، نوتیفیکیشن های خودمم چک کردم و حالام می خوام برم لباس ها رو مرتب کنم 

و خوشحالم که تازه ساعت دو ونیمه

امیدوارم شما هم روز خوبی داشته باشید

پ.ن.1. یوگا و چای میوه ای امروزو می تونه خیلی بهتر کنه، نه؟

پ.ن.2. به هوای عروسیه خودمو مانیکور پدیکور مهمون کردم، با این رنگ بنفشه خیلی حال می کنم، اصلاً وقتی این رنگا رو می زنم انگار همه ی بی رنگی های این شهر محو میشه،  یاد دوست ارمنی م افتادم که می گفت تهران رنگ نداره، آدم همیشه باید یه چیز قرمز همراهش باشه