پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۰۸
من هنوز زندم.فقط محل کارم عوض شده و یکم درگیرم.یه عالمه اتفاقو میام تعریف میکنم. پ.ن. من هنوز هم زندم فقط نمی دونم چی شد که یهو دیدم بیشتر از یه ماهه که اینجا نیومدم. دو سه ماه پیش یهو رییس زنگ زد گفت بیا دفترمرکزی،بعد پیشنهاد همون شغل رو تو یه شعبه ی دیگه داد.خب حس جالبی نداشتم.گیجم کرد بدجور.آخه من به تنها چیزی که فکر نمی کردم تغییر محل کار بود.تو حول و حوش ده روز باید همه چیز رو جمع و جور می کردم و می اومدم جای جدید.پدرم در اومد اساسی.همه کارا مونده بود،آخر ترم بود معلم های ترم بعد مشخص نبودند...مدل افتضاح ،روزهای سنگینی و پشت سر گذاشتم.هی هم غر می زدم که من آخه یه عالمه برنامه داشتم برای اینجاو نباید منو جا به جا کنید و از این حرف ها ولی کسی توجه نکرد.از 12 مرداد اومدم جای جدید.البته برام جدید نبود. چهار سال اونجا درس می دادم اما این هشت ماهی که توش نبودم به نظرم خیلی ازش دورم کرده بود.این جابه جایی سه تا پوئن مثبت داشت برام یکی اینکه بهترین دوست محل کارم شد دستیارم،دو اینکه محل کارم وحشتناک به خونه نزدیکه،سه اینکه پرسنلم اکثرن ماهن.خیلی سخت بود که یهو اون ور و فراموش کنم خودم و با