من هنوز زندم.فقط محل کارم عوض شده و یکم درگیرم.یه عالمه اتفاقو میام تعریف میکنم.
پ.ن. من هنوز هم زندم فقط نمی دونم چی شد که یهو دیدم بیشتر از یه ماهه که اینجا نیومدم.
دو سه ماه پیش یهو رییس زنگ زد گفت بیا دفترمرکزی،بعد پیشنهاد همون شغل رو تو یه شعبه ی دیگه داد.خب حس جالبی نداشتم.گیجم کرد بدجور.آخه من به تنها چیزی که فکر نمی کردم تغییر محل کار بود.تو حول و حوش ده روز باید همه چیز رو جمع و جور می کردم و می اومدم جای جدید.پدرم در اومد اساسی.همه کارا مونده بود،آخر ترم بود معلم های ترم بعد مشخص نبودند...مدل افتضاح ،روزهای سنگینی و پشت سر گذاشتم.هی هم غر می زدم که من آخه یه عالمه برنامه داشتم برای اینجاو نباید منو جا به جا کنید و از این حرف ها ولی کسی توجه نکرد.از 12 مرداد اومدم جای جدید.البته برام جدید نبود. چهار سال اونجا درس می دادم اما این هشت ماهی که توش نبودم به نظرم خیلی ازش دورم کرده بود.این جابه جایی سه تا پوئن مثبت داشت برام یکی اینکه بهترین دوست محل کارم شد دستیارم،دو اینکه محل کارم وحشتناک به خونه نزدیکه،سه اینکه پرسنلم اکثرن ماهن.خیلی سخت بود که یهو اون ور و فراموش کنم خودم و با این ور تطبیق بدم.بدیش اینه که تو کار چیزی به نام "زمان کافی" وجود نداره.همیشه سرمون شلوغه.همیشه وقت کمه و این برای من این دفعه سخت تر شد چون زمان هم نداشتم که خودمو تطبیق بدم.کلن یه چند وقتی هم هست که گیج می زنم و تو این محل کار جدید حس می کنم تمرکز ندارم.یه اتفاق خوب دیگه اینه که اون یکی دختر خاله هم شده مدیر یه شعبه ی دیگه و من هر دفعه روزشماری می کنم جلسه داشته باشیم و همدیگرو ببینیم و بخندیم دو تا دوست دیگه هم داریم که چهارتایی روزهای جلسه رو به گند می کشیم.
تو این چند وقت کنسرت هم رفتم خدا رو شکر و فیلم زیاد دیدم.تازه یه عالمه اخبار محک هم دارم میام می گم اما این دفعه زودتر،گوش شیطون کر!

نظرات

watermelooon گفت…
خوب با اون یکی دخی خاله جلسه بازی میکنین و بعدشم حتما ناهار و بعدشم شام میاد خونه شما و . . . چشمم هر روز روشن تر میشه.

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction