پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۰۸
یه عالمه حرف دارم.منظورم اینه که یه عالمه فکر دارم که باید یا بلند بلند بگم یا بنویسمشون که ذهنم منظم بشه.خوب روز تولد خیلی خوش گذشت.سر کار از مدیر اداری تا سرایدار بهم کادو دادند برام آرزوهای خوب خوب کردند.چند تا از استادها هم سورپرایزم کردندباکیک و فشفشه و از این کارا.حس خوبی بود واقعن.البته من این قدر پلید هستم که فکر کنم این کارها به خاطر خودم نبوده و به خاطر موقعیت شغلیم بوده.و باید از این قضیه برای نزدیک تر شدن بهشون استفاده کنم.شاید هم فکرم اشتباه.ولی موقعیت شغلم ایجاب می کنه که قبول کنم می تونم مورد نفرت آدم ها هم باشم.یا اینکه اونا من و به خاطر خودم نخوان.و من هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام البته کاری هم نمی کنم که محبوبشون بشم.فقط دوست دارم مدیر خوبی باشم .البته دروغ چرا گاهی اذیت می شم وقتی حس می کنم محبوبیت کم میشه وقتی مجبور باشی اصول کار و رعایت کنی ولی این حس باعث نمیشه از کاری که به نظرم درسته دست بکشم. اصولن روز تولد امسالم حس متناقض در کنار خوشحالی زیاد داشتم.مثل قبول کردن این واقعیت که همه ی آدم های قدیمی/ دوست های قدیمی که به خاطر بزرگ تر شدنمونو جداشدن مسیر ها
من متولد شدم.برای بیست و پنجمین سال
خییییلییی حالم خوبه خییییلییی خوش گذشت.امروز با دوستم رفتیم توچال بعد از یه مدت دور بودن از طبیعت و یه هفته ی سخت واقعن عالی بود.اگه دوستم پایه باشه و تا سال بعد زنده باشم شاید برم دماوند این بازی عکس از لوازم آرایش و دوست دارم اما دوربینم جا مونده تو کیف دوستم در اولین فرصت شرکت می کنم هفتهی دیگه تولدمه.شمارش معکوس برام شروع شده دیشب سی دی هم نوا با بم و دوباره دیدم.خوب کنسرت این دفعه ی شجریان صفر بود در قبال اون کار چقدر اوضاع مملکت داغونه چقدر آدم ها حالم و بهم می زنند از بس عصبانین.چقدر مردم وقیح شدند.چقدر اوضاع آینده نا مطمئن و هر روز هم داره بدتر میشه....اما من امروز بر عکس روزهای گذشته این ها رو نمی بینم.می بینم اما می تونم تحمل کنم.دیگه مثل دیشب نمی خوام بذارم از اینجا برم.حالا یا من تعادل روانی ندارم یا باید تند تند برم کوه!