پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۰۸

humor in uniform

معلومه من دوباره جدی می رم سر کار و سرم شلوغه؟می دونم دیره اما بروم نیارید: آقا این مجموعه ی "مرد هزار چهره" شدید من و یاد اون قسمت humor in uniform مجله ی reader's digest می انداخت.اصولن کارهای مهران مدیری و دوست دارم چون تو کاراش پیشرفت هست البته کارهاش اصلن اصل نیست اما بلده از امکانات اطرافش خوب استفاده کنه.حتی موسیقی فیلم هم گاهی اصل نیست با این حال بلده خوب همه چیز و کنار هم بچینه.اون قسمتی که اپرای کارمن و گذاشته بود که خیلی به من چسبید.طنزش تلخ گاهی هم بی رحمه.خوب به مسائل روز می پردازه.نمی دونم همه ظرفیت داریم که این طوری مثل قشر کارمند/نظامی/پزشک/مدیر/هنرمند با هامون شوخی بشه یا نه؟همه ی فیلم یه طرف اساسی با دو تا نکتش خیلی حال کردم: یکی تضادی که تو خانواده ی نظامی نشون داد.یه دختر خجالتی معصوم داشتن که ورزش رزمی کار می کرد خفن و دیگه جمله های آخر مدیری که حرف دل آدم هایی با اعتماد به نفس کم و بدون جاه طلبی مثل من بود که دوست ندارند بازیچه ی بقیه بشن ولی چون زورشون نمی رسه باهاشون وارد بازی می شن.یه واقعییت تلخ زندگی اجتماعی که ازش گریزی نیست اما تو جامعه ای که

آفساید

بعد از ظهر.دو تایی با هم یا قرار گذاشتن دم عوارضی کرج با دوستای بابا/یه جای بزرگ وسیع که هدف همه همون سمته.یه عالمه آدم که قداشون از من بلند تره.منو نمی بینند اما من همرو نگاه می کنم.صف.عجله برای زودتر سیدن.بابا منو جلوی خودش میندازه یه سرباز که اونجاست و من همین طور که به جلو رونده می شم نگاهش می کنم.راهرو/ همهمه/صداهای مبهم اما قوی.وقتی اون تو می رسی ذوب می شی تو جمعیت هر چقدر هم سازه خودتو بزنی باز اون نیروی مرموز تو رو ذوبت می کنه همیشه اون صدای همهمه ی قشنگ بک گراند هست و خیلی هم دلنشینه.یه عالمه هیجان.حتمن سکوتش خیلی مرگ بار می شه بابا بزور جا پیدا می کنه.رو سکوهایی می شینم که یه کم ازشون بلندترم.گاهی اوقات هم جا نبود وایمیستادم.دیدین بازیکن ها از اون بالا همیشه هم راحت نبود مخصوصن وقتی بازی حساس می شد و همه بلند می شدن.من همیشه بعدش می پرسیدم گل شد؟ اکثرن می شنیدم نه آفساید بود!نمی دونستم چیه خیلی ها نمی دونستند مثه اینکه یه تغییراتی تو قانونش داده بودند.جدید بود برای خیلی ها!گاهی اوقات اون قدر دور بودیم که تشخیص گل برام سخت می شد.بین دو نیمه/خاطره ی مبهم از پسر های جوونی که رو

تموم شد

تعطیلات و می گم.به همین راحتی تموم شد.یه عالمه عید دیدنی یه عالمه پذیرایی یه عالمه حرف یه عالمه آدم.تموم شد خوب کارهایی که می خواستم انجام بدم انجام ندادم.البته یه سری استارت زدم ولی کاری کامل نشد.ان پی! یک سال وقت دارم انجام بدم مگه نه؟؟؟کلن این سیزده روز تعطیل کردم همه چیز و.می تونستم این قدر بی خیال نباشم اماچند تا اتفاق قبل از عید منفعلم کردهنوزم حلشون نکردم( گفتم مشکلاتمو شماها هم حل نکردید D: ) ولی فکر می کنم اگه دوباره برم سر زندگیم و همه چیز شروع شه اونام حل می شن.این چند روز انگار خاموش کرده بودم.حرکاتم لاک پشتی بود بر عکس همیشه که تو یه روز پونصد تا کار می کردم سال جدید شروع شد تعطیلات تموم شد.اما من چقدر تغییر کردم یا می خوام بکنم؟چقدر قراره تو سال جدید اونی باشم که می خوام؟مسلمن سال پیش نوروز راحت تری داشتم اما این نوروز انتظاراتم بیشتر بود سوالاتم/تصمیماتم برای خودم سخت تر بود.سوالات بی جوابم بیشتر شد.هنوز خستم چون چیزی حل نشد.تقصیره خودمم هست کنار کشیدم.اما همیشه میشه برگشت مگه نه؟