پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۱
اصلاً تقصیره پست نگاره (دوباره!)، می گه دلش می خواد به حرف زدن بقیه گوش بده، بعد من فکر کردم دوست دارم بقیه باهام حرف بزنن من فقط گوش بدم بعد اونا چیزی ازم نپرسن. بعد یه کم بیشتر درگیر موضوع شدم یاد قبل تر ها افتادم. بعد دیدم یهو دلم تنگ شد. دلم تنگ شد برای وقتی که هی حرف می زدیم. دلم خواست دوباره من حرف بزنم بعد باشه که با دقت گوش بده، نظر بده جزییات یادش بمونه، بعد خوب حرف های منو تکمیل کنه یا خیلی ظریف مخالفت کنه/ تصحیح کنه بعد من تهش حالم خوب باشه که حرف زدم و از حرف زدنم لذت برده باشم، هر چند مشکلات دنیا رو حل نکرده باشم اما اون قدر سرذوق اومده باشم که تونسته باشم ته ذهنمو خالی کنم، راحت نظرمو داده باشم، به اطرافمو/ موضوع اهیمت داده باشم و مطمن باشم که شنیده شدم. دلم تنگ شد که یکی با فن بیانش و گوش کردنش منو مجذوب اون لحظه بکنه و بذاره بدون انرژی گذاشتن یه مکالمه جلو بره. بذاره خودم باشم، فکر می کنم این روزا تو مکالمه ها کمتر خودمم (تو جلسات کاری که اصلاً خودم نیستم) و خوب دلم تنگ شده....دروغ چرا با چند نفر از جمله دخی خاله ها و دوست صمیمی ها اون لحظه ها رو زیاد داشتم اما نمی دو
خیلی ممنون می شم اگه آدم ها به این یکی دو موضوع زیر بیشتر دقت کنن تا من این قدر این روز ها حرص نخورم و هی دنبال بهانه های الکی برای مهاجرت نگردم :) خانم ها/ آقایان عزیز (بیشتر البته خانم های عزیز) وقتی دارید وارد یه ساختمون می شید و نفر جلوی شما در رو باز می کنه و نگه می داره برای این نیست که شما و یه گله ی 20 نفری پشت سر شما به سرعت وارد ساختمون بشید، اون نفر جلوتر هم مثل شما کارو زندگی داره و حتی شاید بیشتر از شما دیرش شده باشه، پس اگه می خواهید این دفعه در رو تو صورتتون ول نکنم بعد از من شما هم در رو برای نفر بعدی نگه دارید و او هم برای نفر بعد، اصلاً کار سختی نیست و اگه یه آدم هم وزن شما تونسته اون درو نگه داره شما هم حتماً می تونید. خانم ها/ آقایان عزیز (دو گروه به اندازه ی کافی مرتکب جرم شدید) وقتی وارد پارکینگ عمومی می شوید و همین طوری طبقات رو می رید بالا دقت کنید که تقدم با ماشین جلوتره! (یعنی این رو هم باید توضیح داد؟) اگر در پارکینگ با ماشین ایستاده و فلاشر روشن مواجه شدید و یکهو یه نفر ماشینشو از پارک بیرون اورد مثل گاو با سرعت نرید جای خالی پارک کنید. پارکینگ عمومیه، پول د
چند وقته که بدون وی. پی. ان از اینتر نت استفاده نمی کنم، یعنی تا کامبیز رو روشن می کنم وی. پی. ان رو هم راه می ندازم. صفحه های بدون عکس، پیغام های مداوم از طرف ج. اسلامی که به نام قانون نصف صفحه رو نمی شد دید خسته ام کرده بود. فیلتر شکن ها هم که سرعتمو کم می کردن و با این سیستم من که هم زمان هشتصد ها صفحه رو باز کنم نمی خونن. به شدت به خارجی ها حسودیم می شد و احساس تو غار بودن و داشتم اما خدا رو شکر الان بهترم تا حالا ببینم تا کی این داستان ادامه پیدا می کنه. الان خب اینترنت داره باهام مثل یه شهروند کانادایی گاهی اوقات هم آمریکایی برخورد می کنه و البته من بعد از یه مدت دوباره دپرس شدم، چون گوشه ی همه ی صفحه ها مخصوصاً فیسبوک اصرار دارن به خانم های کانادایی/ آمریکایی لباس های خوشگل مجانی بدن (فیری سمپل) بعد اون وقت من محرومم :(. امیدوارم اون شهروند های عزیز که می تونن از این حق مسلمشون استفاده کنن. حالا این وسط امکاناتم رفته بالا، بعد گاهی گیج می خورم حسابی. مثلاً ویندوزم ویستاست، برای انتی ویروس از مایکروسافت سکیوریتی استفاده می کنم، گوگل کلندرو به جای یاهو فعال کردم، گوگل کروم استفاده
کنسرت: خب انتظارم بالا بود، دلم برای استاد تنگ شده بود و دوست داشتم صدای سازشو بشنوم، انتظارم برآورده شد. دوست همیشگی باهام اومد، نشستیم بالکن طبقه ی اول اولین و دومین صندلی، جای عجیبی بود اما باهم به این نتیجه رسیدیم به خاطر نزدیکی به سن بهترین جا برای پریدن روی استاده :) که خب البته این فرصت رو هم مثل فرصت های دیگه ی زندگیم از دست دادم :). سه تار استاد فوق العاده بود، شاید چون خودم یه کم یاد گرفتم الان ارزش اون صدا رو بیشتر می فهمم، خلج یار مناسبیه براش، در طول کنسرت با هم ارتباط داشتن و این خیلی لذت بخش بود. اجرای بداهه اصلاً کار راحتی نیست اما وقتی هنرمند ها با هم خوب کار کنند حس آزادی و لذت فوق العاده ای رو منتقل می کنه. تار استاد هم که حرف نداره،اصلاً علیزاده ساز هم نزد نزد فقط یه ساز بگیره بغلش بشینه روبروی ملت از بس که این آدم زیبا ساز بغل می کنه. خلج اینبار ساز سر انگشتی زد، قبلاً شنیده بودمش اما اون شب شب خوبش نبود، غلط نکنم یه جا استاد هم یه گوشه چشمی بهش اومد که: خلج جان پسرم شلوغ نکن اینقدر. هر چند سر انگشتی رو خوب نیومد اما با بم دایره؟ شاهکار کرد، عاشق این ساز شدم. یکی ا
خب نمیشه آدم از تعطیلات عید و زندگی روزمره اش بگه و از جدایی نادر و سیمین چیزی نگه. منم فیلمو رفتم (روز دوم سال) منم دوسش داشتم اون قدر که دوباره هم دیدمش، درباره ی الی رو هم دوبار رفتم، منم بعد از فیلم به سینمای ایران امیدوار شدم و کلی خوشحال شدم به خاطر همه ی خرس هایی که آقای فرهای جایزه برد. حرف و تفسیر و بررسی راجع به فیلم زیاده، اصلاً نمیشه از سینما بیرون اومد و حرف نزد و از شخصیت پردازی دقیق و بازی های شگفت انگیز چیزی نگفت. نمیشه از صحنه ی سالاد درست کردن سیمین و دنده عقب رفتن نادر و ...نگفت. اما از وقتی که فیلم و دیدم همش دارم بر می گردم به گذشته به دهه ی هفتاد به برنامه ی "تا فردا". اولین بار فرهادی رو تو این برنامه دیدم، کانال پنج تازه راه اندازی شده بود و منم هر روز منتظر بودم ساعت 7:30 بشه و تا فردا شروع بشه، اون زمان اون قدر بچه بودم که هر چیزی تحت تاثیر قرارم بده اما برام کاملاً واضح بود که تا فردا یه چیز دیگست. یکی از تاثیر گذارترین برنامه هایی که تا به حال دیدم، نمی دونم شاید اگه الام دوباره ببنیمش خنده دار باشه برام اما خودم می دونم این آدمی که الان اینجاست خی
خب چقدر دلم تنگ شده برای اینجا، این دفعه حرف داشتم که بزنم اما نمی اومدم باز، یه کم به خاطر تنبلی یه کم به خاطر نبود امکانات فنی یه کم هم به خاطر دنیای ماشینی و سرگرمی های کاذب و فیسبوک (وقتی بعضی حرف ها رو اوونجا می زنی حس وبلاگ نوشتن میره یه ذره) و این حرفا. نوروز امسال هم که گذشت (قسمت بشه تعریفش می کنم) بعد از تعطیلات زیر بار فشردگی کار در حال له شدنم، اما تاحالا این قدر له شدنش خوشایند نبود، با اینکه خیلی اتفاق های دوست نداشتنی می افته و بعضی اتفاق های دوست داشتنی ازشون خبری نیست، دارم از این روزهای کاری لذت می برم، نمی دونم چرا وسط این بازار شام من درونی خوشحالم اکثر مواقع، فکر کنم هنوز انرژی عیدو دارم و داغم شاید هفته ی دیگه نظرم عوض شد، اما نه ایشالا هفته ی دیگه نظرم عوض نمیشه چونکه فردا شب داریم میریم کنسرت علیزاده ی عزیز :) شما نمی رید؟.... میام تعریفش می کنم.