پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۰۸
من گفتم که دیگه فیلم دوست ندارم؟ خوب اشتباه کردم.امشب بادبادک باز و دیدم و یه عالمه اشکم دراومد.شما هام گریه کردید؟ یا من زیادی حساس شدم؟ ----------- من به کارام می رسم.من به کارام می رسم.من به کارام می رسم.کسی رو سراغ ندارید که با ماهی 50000 تومن مدیر برنامه های من بشه؟ ----------- یعنی میشه آدم عادت هاشو تغییر بده؟ ----------- فکرم مشغوله،خیلی هم مشغوله.باید بنویسم،باید ذهنم خالی بشه،باید برنامه هام منظم بشن ----------- بدافند غیر عامل صلح آمیزترین شیوه ی دفاع است .هی من می خوام حرص نخورم،هی من می خوام حرف سیاسی نزنم،نمی ذارن که... ----------- من خوب می شم.من خوب می شم.من خوب می شم
از وقتی که خیابون شریعتی به خاطر گسترش خطوط مترو تبدیل به" جاده ی مال رو"ی شریعتی شده اوضاع عبور مرور وحشتناک شده. این روزا هم که به خاطر ریزش خیابون، ظفر و میرداماد حال آدم و بهم می زنن.چیزی که بیشتر اعصابم و خورد می کنه سیستم حمل و نقل و تاکسی خطی های این خیابون ها هستند.الکی جو شلوغی بهش می دن در صورتی تا بعضی مسیر ها و ساعتها اونقدر ها که اونا شلوغش می کنن بد نیست.مدرک حرفم هم اینه که خودم شخصن دوشنبه ی گذشته از میدون ونک(واقعن دور میدون شلوغ بود) تا شهر کتاب آرین بیاده اومدم و بعدشم دیدم از میدون ونک تا 100 متر مونده به میدون محسنی اوضاع خوبه فقط همون ورا دوباره ترافیک هستش.حالا من چرا بیاده گز کردم؟چون تاکسی نبود و 40 نفر تو خط ونک میرداماد وایساده بودن البته چند تا دربستی از خدا بی خبر با کرایه به قیمت خون باباشون هم وایساده بودن که منم با قیافه ی کور خوندین اگه فکر کردین من خر می شم با این قیمت ها سوار ماشینتون بشم ردشون کردم و مستقل تا شهر کتاب اومدم.زده بود به سرم دیگه.رفتم یه ذره هم خرید کردم.سی دی از علیزاده(بچه ام دی ماه کنسرت داره) فصل نامه ی ماهور و کتاب درک و
هر چند وقت یه بار به دلایل مختلف من و بابا دو تایی با هم این ور و اون ور می ریم و من این گردش های دو تایی رو خیلی دوست دارم.گاهی می ریم خرید گاهی می ریم کارواش....البته نسبت به سال گذشته کمتر شده ولی هنوز قطع نشده خدا رو شکر. جمعه ی گذشته یکی از اون روزا بود.تو این جور مواقع از در و دیوار با هم حرف می زنیم.همیشه توش یه عالمه خاطره هست که بابا موضوعی مطرح می کنه و هدف اون خاطرهه نیست، هدف دلیل آوردن برای بحثی که داره مطرح می کنه.اینجوری بگم که جلسمون در حقیقت یه جورایی تاریخ معاصره.گاهی وحشتناک سیاسی می شه گاهی اجتماعی/فرهنگی یه جاهایی هم روانشناسی از رضا شاه تا مهندس بازرگان.از کودتای 28 مرداد تا همین اعتصاب بازار در هفته ی گذشته.اکثرن به همشون افتخار می دیم که هر از گاهی راجع بهشون نظر بدیم.تازه یه بخش تهران شناسی هم داریم که بر حسب مسیری که می ریم میاد تو بحث.خیابونای تهران و با ماشین متر می کنیم چون جفتمون یه لحظه هم اعصاب ترافیک نداریم کوچه و راه فرعی زیاد می ریم.اونجاست که من هم تهران شناسیم خوب می شه، هم با معمارهای ایرانی خارجی بناهای تاریخی آشنا میشم هم با فامیل های مرده و زنده
یعنی خدای نکرده اگه یه وقت ویروس جدید میادو من نگیرمش گردش کائنات به هم میریزه و من دیگه از بندگان صالح خدا نیستم. سرما خوردم.ناشکری نشه یه وقت!خیلی شدید نیست اما ضعف شدید دارم.دوست دارم بخوابم همش.امروز به خودم مرخصی دادم که خوب شه تموم شه بره.دیشب هم بعد از جلسه ی دفتر مرکزی نرفتم سر کار.یه روز و نیم بسه دیگه برای اینکه آدم الاف ویروس باشه.دیگه بیشتر از این وقت ندارم برای این سرماخوردگی بذارم.باید خوب شه مخصوصن برای اینکه شنبه/یکشنبه/دوشنبه همایش داریم و مدرس از آکسفورد میاد و برام مهمه سر حال باشم. 2224؟تعداد ای میل های نخوندمه.این شاتل کی می خواد ADSLمنو راه بندازه؟اعصاب Dial-upندارم دیگه هه هه هه.گوش شیطون کر،چشم حسود کور مثل اینکه قراره سه تار هندوونه به من برسه دو نقطه دی
از یه چیزی می ترسم این روزا.دو هفته قبل فهمیدم رییس مستقیمم هم وبلاگ داره.امیوارم هیچ وقت آدرس همدیگر و بیدا نکنیم.نه اون آدرسش و داد نه من.جفتمون راحتیم که این اتفاق نیفته! جدیدن به این حس رسیدم که دیگه دوست ندارم فیلم ببینم.به نظرم فیلم خیلی چیزه لوسیه.دیگه احساسی ترین لحظات فیلم ها برام بی احساسند.ترسناک ترین برام تاثیرگذار نیستند.فیلم ها دیگه برام خیلی غیر واقعی شدند و بازیگرهای سینما و تلویزیون موجودات بی اهمیت.تقصیر خودشونه.از بس کات می دن تو فیلم هاشون.از بس از فن آوری استفاده ی زیادی کردند که منو زده کردند.دیگه فقط ایده ی فیلم برام مهمه.نویسنده برام مهمه نه حتی کارگردان.شدیدن علاقه ام به تئاتر زیاد شده.حداقل حس بازیگر توش حقیقی تره.فکر اینکه بازیگر دیوونه می تونه منو گریه بندازه بعد هم کارگردان کات بده و همه بخندند و خوشحال باشند و من هم چنان گریه می کنم یا ترسیدم دیوونم می کنه.باز هم تقصیر خودشون نباید "بک استیج" فیلم های مثلن خوب رو نشون بدن.باید فکر دیوونه هایی مثل منو هم بکنند.خلاصه این روزها فیلمی که می بینم (مخصوصن هالیوودی) باید یا کلن تو فاز مزخرف و خنده و وقت
ای جلسه بد نبود.یعنی به نظر خودم و دوستم خوب بود اما نظر بقیه رو نمی دونم.یعنی اینایی که داریم با هم کار می کنیم و گاهی اوقات نمی فهمم.نمی دونم خوششون اومده یا نه؟؟به هر حال تموم شد آقا از بعد از جلسه در حال دوییدن بودم بد!عروسی یکی از دوست جونام بود.امسال سه تا از دوستام ازدواج کردند.رابطم با هر کدومشون متفاوته اما با همشون یه لحظات خاصی رو تجربه کردم که برای من مهم بوده.برای اونا هم اون زمان مهم بوده اما الان و نمی دونم.با این حال برام مهم هستن و امیدوارم مهم بمونن.یه کم حس می کنم شاید این مر حله از زندگیشون باعث بشه از هم دور شیم.اما باز باعث نمیشه براشون خوشحال نباشم.واقعن براشون خوشحالم بهم میگه:همدیگر و ببینیم؟ بهش می گم:باشه.کجا بریم؟ بهم میگه:بیا خونه ی من بهش می گم: من خونه راحت نیستم بریم بیرون یه چیزی بخوریم تموم شه بره دیگه بهم می گه:می ترسی بیایی خونه؟مشکلت با خونه اومدن چیه؟ بهش می گم:نمی ترسم اما من چون هر کسی رو خونم راه نمی دم فکر می کنم بقیه هم همین طور هستن. چند تا چیز اون می گه و چند تا چیز من....بهش می گم: اگه میایی بیرون بگو که بریم. بهم میگه: نه من بیرون رفتن و د