پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۵
دچار "ازاله ی عقل" شدم. جالبیش اینه که می  فهمم، می بینمش، اما کاری براش نمی تونم بکنم، چون احتمالاً سخت و طافت فرساست. از سرطان هم بدتره. شب جمعه ست، مریضا رو فراموش نکنید!
این روزها سالروز مرگ ماری ست،از کما تا دفن.... دلم برایش تنگ شده، کلاً  دل تنگی معضل این روزهاست، آیدا می خوانم، می خورم این  روزها، نگار که نیست آیدا می خوانم بیشتر و چه خوب می گوید از زهرا خانم از روتین ها و از تلاشی که کرده.... می خوانم و می خواهم بنویسم از شب یلدا... یلدای امسال اینجا 8 ساله شد، غیر معمول ترین یلدا را داشتم، شلوغ از صبح علی الطلوع! گریه کردم و دعوا با مادر و آشتی سریع پشت سرش.... روز خراب شد اما، به معاشرت دوستانه که رسیدم هم  مراسم نازکشی من ادامه پیدا کرد و دوست مذکور تلاش بی وقفه کرد برای سرحال کردن من و اجرای مراسم تفال و غیره و ذالک....مراسم خانوادگی جدی تر پنجشنبه برقرار شد به همراه خاله بازی :) خوش گذشت. هر ساله شب یلدا برای ویولون زن روی بامم چیزی می نویسم، امسال به علت مسایل عنوان شده و شلوغی ذهن الان می نویسم که 93 بیشتر از 10 بار فکر کردم که باید اینجا را بست و از ابزار آلات جدید استفاده کرد، که با وجود ایسنتاگرم و جی پلاس وفیس بوک و وایبر و کوفت و زهر مار، بلاگر روزهای آخر عمرش را هم 100 سال پیش سپری کرده اما هر بار با یه ایده ی جدید که به عمل
این چهارصد و پنجاهمین باری ست که صفحه ی بلاگر رو در 10 روز گذشته باز کردم و چیزی ننوشتم اما الان با خوندن کمی وبلاگ  آیدای پیاده رو و بلوط و آیدای گوسفند دیگه چاره ای نیست به جزنوشتن. ننوشتم چون هر شش ساعت یکبار حسم عوض می شد، چون وقتش بود به سنت هر ساله پست شب یلدایی بذارم و شب  یلدا داستانی بود  برای خودش،ننوشتم چون بر خلاف اون پستی که آیدا گذاشته بود من خودموبلاگر میدونم اما وسواس غریبی دارم برای ثبت واقعیت در اینجا و وقتی واقعیت هر لحظه عوض می شد و من حس خودمو  رودرک نمی کردم نمی شد از لحظه و روزمره بنویسم. درک نمی کردم، حتی چند ساعت گذشته از شدت این عدم درک و از شدت ضعف خودم از برخوردهای اشتباهم تا حد خودزنی ذهنی هم رفتم اما الان پیداش کردم. عصبانی بودم از خودم که این چند وقته خودم نیستم، راه را اشتباه می رم حرف را میخورم و یا اشتباه می زنم، شاه کلیدم  را گم کرده م و با اینکه نتایج قابل تحمل اند من تصویری از  خودم رو می بینم که مال سه سال پیش است و عاجز در رابطه هایش! از مادر گرفته تا راننده تاکسی....از کجا شروع شد؟ منکه خوب بودم.... الان یافتم یافتم گویان حس می کنم برای ش