پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۰۹
سال نو مبارک. سال 88 مبارک. سال گاو مبارک. کلن همه چیز مبارک جاتون خالی یه شمال خوب رفتیم، واقعن بهش احتیاج داشتم. بعد از یکسال کاری واقعن چسبید، البته اگه به من باشه بدم نمیاد یه هفته ی دیگه هم تعطیل باشم و فقط بخوابم.البته این روزا هم کم نمی خوابم ولی هنوز کمبوده خواب دارم. چاق شدم عین گاو اگه واقعن این ضرب المثل " سالی که نکوست..." درست باشه، امسال من با سال قبل فرقی نخواهد داشت و من همچنان زندگی سرعتی و قاطی پاطی خواهم داشت، در ایام نوروز که میزان فعالیت شدید بالا بوده، اما واقعن گوش شیطون کر تصمیم دارم برنامه هام منظم تر بشه. آمین هر زوز کافی شاپ و رستوران شده برنامه ی این روزام. فیلم و کتاب هم که جای خود دارد، راستی "دن آرام" تموم شد، یک کتاب خیلی خوب پیشنهاد دهید لطفن. گفته بودم که آشپزی بلد نیستم؟؟؟؟ دیگه احتیاجی نیست بگم چون یاد گرفتم. در یک برنامه ی فشرده و به کمک دو تا دوست عزیز فتوچینی، پنه مرغ و مرغ پفکی به همراه ژله بستنی یاد گرفتم. یه برنج دم کردنم یاد بگیرم دیگه تا آخر عمر از گشنگی نخواهم مرد D: فیلم "بیست" رو رفتیم،فیلم بدی نبود، منو به گر
تعطیلات! واقعن بهش احتیاج دارم و مرسی خدا که بالاخره اومد یعنی باید امروز بازاره تجریش می بودید و عجایبی که من دیدم و میدید. شده بود کوچه برلن ثانی البته خیلی نامنظم تر، تا حالا اینطوری نرفته بودم خرید. خیلی بامزه بود برام و البته بهم ثابت شد اصلن استعداد خرید از دست فروش و در ازدحام و ندارم. وسط کار خسته شدم برگشتم خونه و نصفه خریدهامم موند ولی خیلی باحال بود جاتون خالی می خندیدیم کلی! در راستای استفاده از تعطیلات شدید سعی می کنم به خانواده توجه کنم به همین منظور امروز یه بهشت زهرای توپ رفتیم اونم 4 صبح. بازم جاتون خالی نماز صبح امامزاده عبدالله رفتیم یه سر.البته قبلش هی به خودم فحش می دادم که چرا اعلام آمادگی کرده بودم برای این سنت حسنه ولی اونقدر خوب بود که دیگه فحش ندم. علاوه بر بوی عیدی و بوی توپ خونه ی ما بوی مسافرت هم میاد تا ببینیم چی پیش میاد...
خودم از خودم عقب افتادم دوباره. نمی دونم برای باره چندمه که اینو اینجا می نویسم اما دوباره عقب افتادم باید یه تغییرات اساسی بدم تو نحوه ی کارو زندگی چون با این سرعت زندگی زمان برگشت نیست . متاسفانه یا خوشبختانه هم سیستم من کاملن " برگشتی " کار می کنه. هر چیز و باید چند بار بهش نگاه کنم تا مطمئن بشم ازش، هضمش کنم. اما دیگه جواب نمی ده و این قضیه ناراحتم میکنه. از لحاظ فیزیکی و روحی کاملن خسته هستم و برام سال تموم شده اما یه عالمه کار نصفه دارم هنوز که دلم می خواد بگم ایکاش آخر سال نبود اما اونقدر احتیاج به استراحت دارم که کاملن می تونم بگم گور بابای همه چیز. پس گور بابای همه چیز هر چقدرشو که برسم انجام می دم. تصویب شد با اکثریت قاطع
برای ثبت در تاریخ و به عنوان صدمین پست: کاردینال امروز برای من، رییس مستقیمم و سرپرست یه واحده دیگه سبد گل و شکلات فرستاد. کارش واقعن قشنگ بود همین طور سلیقش. دروغ چرا الان که آخره شبه و ساعت 9 از جلسه با کاردینال اومدیم بیرون احساس تنهایی سازمانی میکنم و یه کم نگرانم که جای من اونجا هست یا نه؟ اما نمی تونم منکر کار قشنگ کاردینال بشم. هنوز سرما خوردگیم خوب نشده اصلن نمی کشم عکس گلمو بذارم. در اسرع وقت ایشالا
اگه دوست داشته باشید در مورد حضور پررنگ من در خونه چیزی بدونید همین نشونه براتون بسه که از 30 تا پیغام تلفنی ضبط شده بر روی تلفن هیچ کدومش برای من نبوده!!! ---------------- فردا می تونه روزه مهمی باشه در تاریخ زندگی حرفه ای من....من مدیر یک واحد در دفتر مرکزی می شم. حیف که مریضم و چون کاردینال یه عالمه کار داره تا یه مدتی قرار شده که بهش کمک کنم به همراهه رییس بزرگ و شاید رو واحدم متمرکز نشم. سر اینکه هویت شغلیم چیه و قراره چه کارهایی بکنم یه عالمه باید فکر کنم و بیارم رو کاغذ. چرا سرما خوردم من؟؟؟ و فردا روزه خوبی خواهد بود و برای خودم آرزوی موفقیت می کنم. شاید هیچ وقت فکر نمی کردم به دستش بیارم. با این آدم ها و اینجا. اما حالا که دارمش باورش ندارم. البته شاید چون یه کم بدست آوردنش با له شدنه اعصاب جلو رفت. حس اینکه چقدر چیز هست که یاد بگیرم دلگرمم می کنه و اینکه رییس حمایت می کنه و بهم فرصت میده و آرامش. کلن مرسی خدا. یهو حس کردم باید اینجا بنویسم این حسمو البته چون واقعن حالم خوب نیست و گیجم کامل نیست داستان...باید یه فکر اساسی کرد که من رو به خودسانسوری نیارم. ---------------- الا