اگه دوست داشته باشید در مورد حضور پررنگ من در خونه چیزی بدونید همین نشونه براتون بسه که از 30 تا پیغام تلفنی ضبط شده بر روی تلفن هیچ کدومش برای من نبوده!!!
----------------
فردا می تونه روزه مهمی باشه در تاریخ زندگی حرفه ای من....من مدیر یک واحد در دفتر مرکزی می شم. حیف که مریضم و چون کاردینال یه عالمه کار داره تا یه مدتی قرار شده که بهش کمک کنم به همراهه رییس بزرگ و شاید رو واحدم متمرکز نشم. سر اینکه هویت شغلیم چیه و قراره چه کارهایی بکنم یه عالمه باید فکر کنم و بیارم رو کاغذ. چرا سرما خوردم من؟؟؟ و فردا روزه خوبی خواهد بود و برای خودم آرزوی موفقیت می کنم. شاید هیچ وقت فکر نمی کردم به دستش بیارم. با این آدم ها و اینجا. اما حالا که دارمش باورش ندارم. البته شاید چون یه کم بدست آوردنش با له شدنه اعصاب جلو رفت. حس اینکه چقدر چیز هست که یاد بگیرم دلگرمم می کنه و اینکه رییس حمایت می کنه و بهم فرصت میده و آرامش. کلن مرسی خدا. یهو حس کردم باید اینجا بنویسم این حسمو البته چون واقعن حالم خوب نیست و گیجم کامل نیست داستان...باید یه فکر اساسی کرد که من رو به خودسانسوری نیارم.
----------------
الان که داشتم می نوشتم مامان اومد که بهش یه عکسی و نشون بدم، خط اول وبلاگم و نصفه خوند اما دنبال نکرد ببینه چیه. شاید بهش بگم بیاد بخونه کلن. چرا تا حالا بهش نگفتم؟؟؟ چند نفر از مامانا وبلاگه بچه هاشونو می خونن؟ یا باباها؟؟ خواهرها و برادرها چی؟؟
کلن چرا؟ یعنی چی؟ چرا که نه؟ حالا شایدم....من برم بخوابم

نظرات

‏ناشناس گفت…
سلام
ممنون از احوال پرسی شما
بهترم...
درست همون روز محک! که اگه یادم بود حتما میومدم این اتفاقات برام افتاد!
اینم یه نشونه هست...
‏ناشناس گفت…
امیر (موج) که بلاگ برادرش (Mr.Moon) رو می خونه ...

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction