پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۰۸
هی مطالب میاد تو ذهنم ولی نمی رسم بیام بگم.الان حوصله ی تعریف ندارم.بیشتر هوس چرت و پرت نویسی دارم.زودتر از همیشه اومدم خونه چون جلسه بود. دوست ندارم امشب تموم شه حوصله ی فردا رو ندارم هفته ی گذشته سخت بود.من یه ذره سر کار گرد و خاک کردم که خیلی هاروبه هم ریخت.الانم در حالت افسردگیه بعد از سختی هستم.همیشه همینطورم.بعد از هیجان بعد از سختی یهو خالی می شم.باید یه فکری به حال این قضیه بکنم پیشنهادات هم پذیرفته میشه.پنج شنبه بعد از کار یه دوست خوب و دیدم که منو بهتر از خودم می شناسه.خیلی باهوشه خیلی خداست خیلی نکته سنجه از من خیلی بزرگتره و هزار تا چیزه دیگه که همیشه برای من کمک بزرگیه و من خیلی باهاش راحتم.امیدوارم ازایده های این دفعش هم استفاده کنم جمعه محک بازار خیریه بود.جای دوست جونام خالی.این دفعه خوب نرسیدم تبلیغات و اطلاع رسانی به دوستام داشته باشم و اونام نتونستن بیان با این حال خوش گذشت.طبق معمول غرفه ی ت...به من افتاد.این دفعه صنایع دستی بودم به همراه کسی که اونا رو درست کرده بود.خیلی خسته بودم با این حال بازاره خوبی بود.دو تا از بچه هایی که فقط میان برای بازار گرمی هم اومده

برای خودم

الان هیچی نمی دونم ذهنم خالیه.نه شایدم خیلی پره.پر از چیزهایی که باید بهشون فکر کرد.اما همه ی اونا این قدر منو می ترسونند که نمی ذارن بهشون فکر کنم و بذارمشون کنار.من مغلوب فکرهای نکردمم الان هیچی نمی دونم فقط می دونم که میشه اشتباه کرد و بزرگ شد ولی به چه قیمتی نمی دونم!هیچ وقت بازی با شطرنج کامپیوتری برام ایده آل نبوده.چون حرکت های منو تا آخر می خونه قبل از اینکه خودم بدونم نتیجش چیه.ولی الان دلم می خواد یکی ته خط و برام می خوند حتی اگه قراره مات حرکت خودم بشم

بیست و دوم بهمن خود را چگونه گذراندید؟

وای تعطیلیه وسط هفته چه خوبه.صبح نه بیدار شدم با خیال راحت با مامان حرف زدم.البته حرف زدنمون از دیشب شروع شد.متوجه شدم چقدر از اخبار خانوادگی به دور بودم و به کمک مامان آپ دیت شدم.ناهار با دوستام رفتیم پله کبابی گیلانه.یه عالمه غذای خوشمزه خوردم.یه عالمه میرزا قاسمی و بورانی اسفناج و زیتون با رب انار و ترشه کباب و یه لیوان خیلی خیلی بزرگ دوغ.بار دوم بود اونجا می رفتیم.مامان هنوز باورش نمیشه من غذای شمالی می خورم.خیلی خوب بود مخصوصن اینکه یکی از دوستام از خارجه اومده بود تازشم دوست جونه خارجیش جلوش زانو زده بود ویه رینگ خوشگل دستش بود.تازه ترشم اینکه چهارشنبه تولدشه و امیدوارم یه دوره همی بگیره که من دلم لک زده برای دوره همی :) چه خوب که تازه ساعت چهاره و من یه عالمه وقت دارم برای مشقایی که آوردم خونه انجام بدم ----------------------------------- پ.ن.مشقامو انجام ندادم. دوره همی رو هم رفتیم اما سه شنبه.یه جلسه ی پنج ساعته با یکی از رییس ها هم داشتم که بسیار جالب توجه بود
رفتم دکتر گفتش چشمام یازده دهم شده.خدا رو شکر به خیر گذشت این عمله.الان که فکرشو می کنم می بینم ریسکی بوده برای خودشا.آقا می خوام زمین برای والیبال اجاره کنم نگی نگفتما.والیبالیاش اس ام اس بدن!در ضمن هی می خوام یه چیزی و بگم یادم میره.باید برم رو مخه دخی خاله کار کنم این جا رو یه صفایی بده دو نقطه دی
نه دیگه اینجوری نمیشه.باید یه راه دیگه پیدا کرد.عجب دوره زمونه ای شده ها.دیگه نمیشه چیزی رو حوس کرد.نمیشه حوس کرد یهو با دوستات بزنین به دشت و بیابون.نمیشه حوس کرد یهو با دوستات خراب شین خونه ی یکی.نمیشه حوس کرد حتی در عرض چند دقیقه همه رو گیر آورد و تو یه کافی شاپی دید.نمی دونم چرا ولی دیگه نمیشه.حالا اینا یعنی اینکه ما بزرگ شدیم؟قرن بیست و یکمی شدیم؟ رنگ دوستی ها کم شده؟ یا تو این دنیای شلوغ پلوغ این قدر وقت کمه که فقط خیلی خیلی نزدیکا حق استفاده از وقت ما رو دارن؟گفتم پاتوق جدید کجاست؟لوت و پوت ونک و کتابفروشی جاویدان یوسف آباد.خدا به داد حقوق این ماه برسه.من خودم خودم و متنبه می کنم برم به چند تا دوست قدیمی بزنگم دو نقطه دی