پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۰۷

بعد از مدت ها

وای که چه قدر ناراحت هر روزی هستم که اینجا ننوشتم.به مدل خیلی عجیبی نمی تونستم از خونه بلاگر و باز کنم احساس خفگی می کردم کلی حرف داشتم.حتی یه بار کافی نت هم رفتم ولی اونجا هم باز نشد.حتی کامنت ها رو هم نمی تونستم بیارم.حالا خدارو شکر امروز فعلن مشکلی ندارم زندگیم کلی چرخ خورده این روزا.از ماه پیش قضیه عمل چشمم جدی شد و من کلی به تکاپو افتادم که کارهامو روبه راه کنم که یه هفته مرخصی بگیرم.به همین خاطر بدو بدو زیاد داشتم.اون قدر ذهنم درگیر و خسته بود که از یه دوست خوبم خواستم هر روز برام اس ام اس با جملات روحیه دهنده بده.شب عمل دوباره برای معاینه رفتم دکتر.دکتر عزیزم هم گفت چشمات هنوز التهاب داره و عمل کنسل شد.حالا فردا قرار برم دوباره پیشش ولی امیدی ندارم.حالا پیلیز ویش می لاک در گیرو دار کنسل شدن عمل بودم که رییس بزرگ پیشنهاد مدیریت یه شعبه ی دیگه ای از محل کارو داد.منم بعد از صحبت های تلفنی زیاد و رودر روی بسیار با علمای اهل فن و یه شب با سر درد خوابیدن و دو به شک بودن قبول کردم بقیه اتفاقات و خورد خورد میام می گم

عمو فروید کجایی

چند وقته دارم یه سری خواب می بینم که رفته رو اعصابم به همین خاطر از روش نگار استفاده می کنم.تعریفشون می کنم البته با این تفاوت که معتقدم بعضی چیزا رو اگه راجع بهشون حرف بزنی دیگه اتفاق نمی افتن آقا عجیب نیست من خواب دیدم که دارم ساز می زنم.اونم نه یه بار بلکه سه بار و عجیب تر اینکه اجرای زنده هم داشتم.بار اول داشتم پیکلو می زدم و خودمم تعجب کرده بودم.قشنگ توی یک ارکستر بودم و اجرا داشتم.بعد از قطعه ی اول خواستم دوباره بزنم که حس کردم منو نمی خوان یا قطعه پیکلو نداشت.نمی دونم مال خیلی وقت پیشه.ولی فکر کن من داشتم پیکلو می زدم.حس می کنم یکی رو هم می شناختم ولی یادم نیست کیه تو خواب دوم داشتم تمبک می زدم اونم تو یه اجرای دو نفره با رییسم. خودم هم می دونستم که بلد نیستم فقط یکی اونجا بهم قبلش گفت چه جوری بزنم.قطعه ی اول عالی شدبیشتر سر ضرب ها رو می زدم ولی باز بار دوم نمی دونستم چی کار کنم مثل اینکه سخت بود یا کسی بهم نمی گفت بار سوم یادم نیست چیزی زدم یا نه ولی رفتم پیش یکی که برام ساز بسازه.یه تار برام ساخت اولش خوشحال بودم ولی بعد دیدم ایراد داره سر دستش کج بود ولی یکی از دوستام اون
چقدر خوبه که ساعت کاری آدم صبح زود نباشه.روزهای که نه و نیم باید برم و خیلی دوست دارم مخصوصن اگه خیلی زودتر بیدار شم مثل پنجشنبه .تونستم با مامان صبحانه بخورم.کارهام و منظم کنم و به بنفشه هام برسم و ...راستی گفتم بلا خورده ها غنچه دادن؟ اعتراف می کنم نتونستم اینجا عکس بذارم و گرنه عکسشون و می ذاشتم. کمک چقدر حیفه که میری خرید و اون کفشی که دوست داشتی بخری و دوباره پیدا می کنی اما سایز تو تموم شده تازه اون یکی مغازه خوشگله هم با هم دعواشون شده و تا اطلاع ثاوی بستس چقدر بده که صبح جمعه به موبایلت زنگ می زنن و می گن بیا سر کار و گندی که زدی و بیا جمع کن چقدر خوبه که وقتی ناراحتی که الان سر کاری جلوت شیرینی دانمارکی از اونا که دوست داری می ذارن و تو ناراحتیت یادت می ره