پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۱
امروز من و علیزاده و خلج با هم خونه تکونی کردیم :) جاتون خالی، البته اونا بیشتر "نوای نور" می زدند منم کار می کردم اما همه با هم داشتیم لذت می بردیم.
چرا اینطوری شد؟؟؟؟ کی چهارشنبه شد که من نفهمیدم؟؟؟؟ همش فکر می کنم شنبه ست هنوز
شوفاژ حمام ما رو یادتونه؟؟؟ چند وقت پیش فهمیدیم که خراب شده، تعمیرکاره اومد کندش!!! الان ما بدون شوفاژیم!!! من نگرانم نکنه تا وقتی هوا سرد میشه کسی به فکر نباشه اینو درست کنه، نکنه من صبح بدون شوفاژ دار داشته باشم تو هوای سرد؟؟؟؟؟ کدومتون شوفاژ ما رو چشم زدید؟؟؟ پ.ن. یه پست نوشتم حذف کردم فعلاً یا همین پست cheesy از احوال من آپ باشید تا ببینم میشه دوباره اونو نوشت یا نه!
چرا هیچ کدوم از شما معتادین به سریال های مبتذل خارجی به من .House, M.D رو پیشنهاد نکردید؟؟؟ چرا هیچ کس نگفت این دکتر عزیز نسخه ی مدرن شرلوک هولمزه؟؟؟؟ اگه همین چند تا نقل قول "دورترها" ی عزیز از سریال هم نبود فکر نمی کنم فعلنا می رفتم سراغش. گوشه ی هاردم داشت خاک می خورد که از بی سریالی رفتم و دیدم که به به! خود شرلوکه. البته هنوز نرسیدم چک کنم ببینم اصلاً خالق داستان تو فکر شرلوک بوده یا نه اما مگه واقعاً در دنیای ادبیات چند تا شخصیت داریم که باهوش باشند، قدرت استنتاج و استدلال غریبی داشته باشند، اخلاقشون گه باشه و به جز یه دوست صمیمی همه ازشون متنفر باشند، با زنها نتونند رابطه برقرار بکنند، فقط حل مسئله براشون مهم باشه، احساسات خودشون رو سرکوب کنند اما در عین حال دیوانه ی موسیقی باشند، اعتیاد داشته باشند و منم عاشقشون باشم؟؟؟؟؟؟ حتماً خالق داستان عاشق شرلوک بوده. پ.ن. هار هار هار! رفتم چک کردم، طرف دیوونه ی شرلوکه و من خیلی خوشحالم که حتی حواسم بوده که اینا تا پلاک خونه ی House رو هم از داستان شرلوک الهام گرفتن. ایشالا شما هم روز خوبی داشته باشید D:
افتادم تو یه رودربایستی با وبلاگم، جون به جونم هم بکنند آدم مناسبتی هستم، یعنی هر چقدر هم سرم گرم کار و بدبختی و این چیزا باشه ته ذهنم درگیر مناسبات و تقویم هستم، به هر حال یه عمر سابقه ی گیر دادن به تولد و سالگرد ازدواج و فوت و کسوف و خسوف و حلال ماه رو نمیشه با یه چند صباحی درگیری ریخت دور که! به همین دلیل خرداد که جدی شد نتونستم روزمره بنویسم از طرفی هم تکلیفم با خودم معلوم نبود که این خرداد بعد از دو سال یعنی چی؟ اینقدر که اتفاق افتاده تو این دو سال چه تو کله ی من چه تو این دولت! خودمم می دونم کمتر از هر کس دیگه ای از اطرافیان خردادی بودم، کمتر رفتم کمتر حرف زدم اما به همون اندازه "تراماتایزد" شدم. خب هر کسی (بخون فیدلر) نمی تونه مثل "دختر حاجی" وبلاگستان "یادداشت ها"ی خوبی راجع به اتفاقات بنویسه (بخون مصیبت سحابی ها)، به همین خاطر افتادم تو رودربایستی با وبلاگه نشد بنویسم که 14 خرداد که تولد پدر بود! شمال بودیم به همراه همه ی ملت ایران! و اینکه بالاخره دین رو به پدر ادا کردیم و روز تولدش جایی بود که دوست داشت و نه من بهانه ی کار داشتم نه برادره بهانه