پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۲
تصویر
حدس می زنین این شرکت تو کدوم خیابونه؟؟؟ میرداماد!!!! خب ایشالا که حتماً کارشونو خوب انجام می دن اما خب واقعاً وقتی تو ترافیک بعد از ظهر  داری سانت به سانت از کنارش رد  می شی  نمی تونی فکر نکنی که اینا دارن چی کار می کنن، چی و دارن مطالعه می کنن، نتیجه ی مطالعه شونو به کی دارن میدن  یا چرا تو روزای بارونی روی سر درشون یه پارچه نمی کشن؟؟؟
آدمی که شهودی باشد گاهی لال می شود نه به خاطر حرف نزدن بلکه به خاطر نتوانستن در بیان آنچه می بیند/ حس می کند. همه چیز نشانه هست اما نشانه های غیر قابل ارجاع، نشانه های در پس ذهن، غیر قابل توصیف. مثل حس کردن مرگ، مثل  تسلیم شدن قبل از تصادف، مثل  بو کشیدن برف نیامده یا حتی  حس کردن اتمام رابطه  لال می شوی شاید حتی نه به خاطرنتوانستن بلکه به خاطر شنیده نشدن. وقتی که کلمات پیوند نمی دهند، سکوت ها پررنگترند و نشانه ها معلق در هوا....متنفرم از این لالی خفه کننده
دلم می خواد خر کاری کنم، یعنی در حد مرگ در حال کار کردن باشم، بعد به کیفیتش فکر نکنم اما خودش همینجوری خیلی با کیفیت باشه، بعد پولش هم خوب باشه و من هی در حال کار کردن باشم و به هیچی فکر نکم، بعد من هی بخونم، بخونم و هر چی می خونم بلافاصله قابل استفاده کردن باشه.... چرا اینقدر رسیدن به آرزوها سخته؟ پ.ن.  از این پست معلومه هر کاری می خوام بکنم به نتیجه نمی رسه و من دارم تو این چرخه های به انجام نرسیده به  فرسودگی می رسم؟؟؟ نه؟؟؟ خب خدا رو شکر
باز هم یه یلدای دیگه اومد و تولد اینجا شد :)   هم یلدا هم تولد شش سالگی ویلون زن روی بام من مبارک، امیدوارم بهتون خوش بگذره هر جا که هستید
هر کسی تو جمع دوستان و آدم های نزدیکش حتماً  یه تیپ دیگه ست، یه جور شوخی های دیگه ای می کنه، یه جور دیگه حرف می زنه، قابل درکه...اما خب اگه حمل بر خودستایی نشه جا داره از جمع صمیمی خودم (منظورم خودمو بللیه) یه تقدیر خاصی بعمل بیارم :دی  حرف جدی حرف شوخی، مسائل اجتماعی، فضایی، فرهنگی و...موضوعی نیست که ما در موردش حرف نزنیم، گاهی اوقات حتی آدمی نیست که در موردش حرف نزنیم :دی اکثر مواقع در تماسیم باهم، وایبر، فیس بوک، مسج، تلفن، موبایل، همه جوره  مثل هر دو تا دوست صمیمی دیگه ای! اما چیزی که خودم خیلی تو این رابطه دوست دارم مکالمه های تلفنی سه نفرمونه ( من و بللی و "نفر سوم" که یه شخص خیالی که مکالمه های ما رو شنود می کنه) یعنی حیف که نمیشه حرفامونو منتشر کرد و گرنه جز چند تا مکالمه ی برتر هر سال قرار می گرفت. اکثراً طنز غریبی توشون هست، به علاوه ی تنوع وحشتناک بالا در انتخاب کلمه، موضوع و نگاه جدید به موضوع!. استفاده ی کلیدی از شخصیت های مطرح تاریخ و جامعه از حضرت مسیح گرفته تا خواننده های راک! از دیگر خصوصیات برجسته ی مکالمه های ماست. گاهی اوقات بعد از تلفن ها فکر می کنم ا
دیدین شهرداری چند سالیه از این پارچه ها می زنه که تو رو خدا ببخشید عملیات عمرانی داریم ما شما رو دوست داریم و این حرفا؟ حالا من یه پیشنهاد جدید دارم براشون، لطفاً دست به دست بدید بره شاید به کارشون اومد شهروندان عزیر، با سلام متاسفیم که ساکن این شهر علی الخصوص در منطقه ی 3 هستید، لطفاً بمیرید با تشکر دوستدار شما شهرداری
ستینگ این بلاگر رو یه جوری به هم ریخته م که دیگه خودم نیمتونم درستش کنم، فونتم ریز شده اساسی در حدی که ادیت نوشته هام کار محالی به نظر میاد،  اشکالات تایپی رو به بزرگی خودتون ببخشید  تا یه شیر پاک خورده ای ، مثلاً انسی، بیاد درست کنه این کلبه ی سقف شکسته رو. هم چنان لبخند ملیح
یه دوره ی جالبی رو دارم می گذرونم که آدم های اطرافم دور و نزدیک با زیبایی و ظرافت از روم رد می شن،  قبول که من حساس هم شده م و قبول که من هم اشتباه کرده م اما این که با هم در توالی های تعریف شده این از روی من رد شدن اتفاق می افتد جای بسی شگفتی/ تشکر/ قدردانی.....و نمی دونم چی چی دارد. نا شکری نمی کنم :)  از اونجا که خودم مرض این رو دارم که ای انسان های زندگی من تو رو جون هر کی دوست دارید فیدبک بدید، حرف بزنید، نذارید تاریکی ها ذهنتونو مشغول کنه باید با هم حرف بزنیمو این چیزا، کلاً استقبال هم می کنم ، اما خب اگه قرار باشه همه با هم تصمیم بگیرن این اتفاق بیافته منم احتمالاً باید یه سر و سامونی به این ماجرا بدم که 1. دوستان لطفاً تو صف بایستید. 2. لطفاً سر فرصت مطرح کنید 3. از اول میشه تعریف کنید؟ که منم یادم بیاد چی بوده؟ 4. متاسفم  که حرف من/ رفتار من این حسو بوجود آورده، چی کار می تونم بکنم برای جبرانش؟؟؟ (یه  مورد داشتیم  میگفت جای جبران نداره!!!! بعد واقعاً به اون وحشتناکی نبود به مولا) 5. نمی دونم دیگه، چیزی به ذهننم نمی رسه الان کلاً  این روابط انسانی چیز  پیچیده ایست، بالا و پ
یه غرهایی رو هر وقت بزنی تازه ست: بعد از تعطیلات دو هفته ی قبل باید می رفتم دنبال یه سری کتاب، اینقدر فکر اینکه از کجا میشه پیداشون کرد اذیتم کرد که دیگه می خواستم بیخیال قضیه بشم، حس اینکه به خاطر پیدا کردن یه کتاب باید 800 تا زنگ بزنی، مطمئن بشی که وجود خارجی داره یا نه بعد بگردی ببینی کدوم کتابفروشی ممکنه پیدا بشه خداد تومن پول بدی که پیکش کنن واقعاً رو اعصاب بود، می دونم که الان میشه سایت چک کرد، تلفنی هماهنگ کرد اما واقعاً اگه کتابی که می خوای کتاب دانشگاهی/ دبیرستانی یا پرفروش نباشه واقعاً صبر عیوب می خواد پیدا کردنش. با کلی استرس دنبال کتابه گشتم آخر سر پیداش کردم بعد هم معلوم شد خیلی به درد کارم نمی خوره....بعد از اون چند ساعت دیدم اینجوری نمیشه، رفتم حسینیه ارشاد عضویتمو تمدید کردم یه کتابی که مجوز نداره و تو کتابفروشی پیدا نمیشه اما هنوز از کتابخونه جمع نشده ( به زنم به چوب) رو امانت گرفتم وبا اعصاب آرومتر برگشتم  خونه پ.ن.1. کتاب واجب و نایاب بود، برای یه پروژه  احتیاجش داشتم پ.ن.2. کسی می دونی تو یه شهر با استاندارد معمولی نسبت تعداد سوپرهای یک محل به تعداد کتابفروش