پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۰
- وای کلی خندیدم وقتی دیدم 40تیکه فکر کرده من همسر انسی هستم و بعدش کلاً تازه فهمیده من اصلاً مذکر نیستم، خودم که کلاً فکر می کنم خیلی دخترونه می نویسم و کامنت می ذارم حالا مثل اینکه این فقط خودم بودم که اینطوری فکر کردم. کلاً جالبه که آدم توسط کسایی که نمی شناسنش فیدبک بگیره، این یعنی نقد/ فیدبک درست حسابی، این جریان منو یاد کلاس نقد ادبی دکتر پاینده انداخت که وقتی می خواست بگه نقد چیه اشاره کرد به تحقیق یکی از دانشگاه های اونور آبی که اومده بودن به دانشجو ها شعر و داستان داده بودند بدون اسم نویسنده و اطلاعات جانبی، بد دانشجوها مجبور بودند آثارو نقد کنند، نتیجه معلومه دیگه نه؟ آثار بزرگ های ادب و هنر به نظر خیلی ها بی معنی بود، یه سری آثار که مال آدم های معروف نبود به نظر بعضی ها ارزش ادبی بالایی داشته و این حرف ها، خلاصه منظورم اینه که دیدن اثر هر چیزی بدون در نظر گرفتن منشا اثر همیشه نتیجه ی جالبی داره و گاهی می تونه حسابی جهان بینی آدم و بهم بریزه :) همیشه آرزوم بوده که بدون دونستن منشا اثر بتونم نقد صحیح و خوب ارائه بدم، سخته اما امیدوارم بتونم. - حالا که حرف انسی و همسرش شد جا دا
دیدی تو این فیلما زنه حالش بد میشه می ریزه بهم همه نگران می شن دعا دعا می کنن که بیماری جدی نباشه بعد آخرش که می رن دکتر معلوم میشه خانم باردار هستند و همه شاد و خوشحال بر می گردن خونه؟؟؟ حالا این شده حکایت من! نه این که من حامله باشم ها، نه! خب پنج شنبه ی گذشته بعد از یه سری اتفاقات با عصبانیت رفتم پیش دکتر خودم (همون که متخصص کودکانه – اصلاً تشخیص این متخصصین کودکان یه چیز دیگست- و خیلی پیره و جواب آزمایش و با عینک و ذره بین –با هم- می خونه و خیلی بامزست) و فهمیدم که فقط یه ناراحتی کبدی دارم و خوشحال برگشتم خونه. عصبانی بودم چون این دکتر های عمومی قد *ر هم نمی فهمن ( با عرض معذرت از جامعه ی پزشکان به خدا من خیلی شماها رو دوست دارم همش سریال پرستاران و گری ز آناتومی می بینم) نه بلدن آزمایش کامل بنویسن نه بلدن معاینه کنن نه بلدن علایم بیماری تو بپرسن نه بلدن وقتی با برگه ی آزمایش می ری پیششون درست و حسابی نتیجه رو بهت بگن و ....با یه دنیا عصبانیت از جامعه ی پزشکی و سیستم درمانی مملکت رفتم پیش دکترم. حرف هامو شنید و علایمو پرسید و برگه ی آزمایش و زیرو رو کرد و منو معاینه کرد و گفت این ق
حالا که جو اینجا ورزشی شده بذار از تجربه ی یوگا م بگم؛ اولین تاثیر یوگا رو تو روزهایی دیدم که تازه یوگا می کردم و کارم هم زیاد بود، هر چی تجربه ام بیشتر می شد با یوگا می دیدم اشتهام برای فست فود و ساندویچ و پیتزا و امثالهم کمتر میشه و این نتنها برای خودم بلکه برای کسایی که منو هم می شناختن عجیب بود، خیلی جالب بود واقعاً دوست نداشتم غذای اون تیپی بخورم، هر چی غذا کم چرب تر بود بیشتر باهاش حال می کردم، ترم بعدی صبح زود با مامان می رفتیم یوگا وقتی بر می گشتیم من وحشتناک گرسنه بودم و باید یه صبحانه ی مفصل می خوردم و ترم های بعدی......این دفعه بعد از هفت هشت ماهه که دارم دوباره با کلاس یوگا می کنم نه تنها و خیلی خیلی دوسش دارم، اولاً چون مربی مون فوق العادست و دقیقاً می دونه داره چی کار می کنه با اینکه خیلی جوونه ثانیاَ که وقتی درست حسابی با کلاس یوگا می کنم و تاثیراتشو رو می بینم مطمئن می شم که می تونم به بدنم به حس هام و علامتاشون اعتماد کنم، وقتی گرسنه هستم می خورم وقتی اشتهایی برای یه غذای خاص ندارم سمتش نمی رم و الان تو این کلاس بیشتر دارم تاثیرات روحی شو می بینم، وقتی توی ساده ترین
- Fittness is a Battle, Welcome to the Front Line این جمله رو یکی از پوستر های کلاس Body Combat ای که جدیدآً دارم می رم نوشته و نگاه کردن به همین یه جمله در طول انجام حرکات باعث میشه فکر نکنم چه خریتی کردم دارم بادی کامبت انجام می دم، منو چه به این کارا! همون یوگا بس ام بود. اما جمله ه نمی ذاره لامصب، اون وسطا که دارم ...می خورم از انجام حرکات، وقتی اینو می بینم دوباره شروع می کنم به انجام حرکات و با کلاس همراهی کردن با این صدا: Ha Ha Ha Hiaaaa - کنسرت ها شروع شده دوباره، حداقل همایون شروع کرده، دلم برای کنسرت خوب لک زده، ترجیحاً کلاسیک یا اگه سنتی حتماً یه علیزاده توش داشته باشه، اما نمی دونم چرا حس می کنم اگه برم کنسرت کار اشتباهیه، نمی دونم چرا خوشحال نیستم که همایون کنسرت داره، حس می کنم داره خیانت می کنه، حس می کنم منم برم خیانت کردم، اصلاً بقیه کجان؟ اونا چی می گن؟ یعنی بریم کنسرت؟ یعنی میشه همه شادی جمعی داشته باشیم؟ تازه پول هم ندارم، اما باز مسئله اصلیه اون احساس گناهی که دارم شایدم چون اولین کنسرت بعد از یه مدت طولانیه، شاید اگه برم درست بشه.
- بالاخره نمردم و یه جا روی این کره ی خاکی آرایش نکردن من به دردم خورد. رفتم تو اتاق پرو که لباس ها رو امتحان کنم، دختره اومد جلو و گفتش " تی شرت سفیده رو هم امتحان کنید، ما لباس های سفیدمون پرو ندارن اما چون شما ارایش ندارید مسئله ای نیست، خوشحالی من قابل تصور نبود در اون لحظه واقعاً. :))) - با بللی رفتیم فیلم "هیچ". ورژن ضعیف تره درباره ی الیه از جهت پرداختن به رابطه ی آدم ها، نوع خانواده و اینا. یه نمونه متوسط رو به بالای خانواده ی خوروشتی و نشون میده (جای بچه های پی تی خالی) و دو سه تا صحنه ی وحشتناک خنده دار داره، یعنی بهتر از بللی آدم رو کره زمین نبود که من باهاش این فیلم و ببینم و خوشحالم که طبق معمول یهویی بلند شدیم رفتیم سینما، امیدوارم شماها هم اگه سینما می رید با آدم درست برای اون فیلم برید که مثل ما حالشو ببرید.
ما فوتبالی ها خرافاتی هستیم، باید اعتراف کرد بالاخره همه یه روز می فهمن، پس با افتخار: بله ما خرافاتی هستیم. هر کسی یه جور خرافاتیه، بعضی ها نسبت به ورزشگاه حساسن، بعضی ها نسبت به شماره ی پیراهن، یه عده روز های هفته براشون مهمه یه عده هم خرافات آماری هستند ...... یه هیجان خاص قبل از بازی مهم و تجربه می کنی و علاوه بر دقت به ارنج arrange تیم و بازیکن های مصدوم و وضعیت تیمت یه نیم نگاهی هم به مسایل خرافی داری، هیجانه خیلی قشنگه مخصوصن اگه بازی به جز خودت برای اطرافیانت مهم باشه که دیگه خیلی حال می کنی، من جز دسته ی آخر هستم، یعنی بدجوری آماری خرافاتی هستم، هر چند همیشه تو بیم و امید قضیه می مونی اما آخرش برام خیلی عجیب نبود که تو سال 2006 تاریخ سال 90 تکرار شد، وقتی که تو سال 90 آلمان تو ایتالیا قهرمان شد و تیم میزبان سوم، خیلی دوست داشتم دوباره تو 2006 تکرار نشه اما آخرش به نظرم منطقی بود که حالا آلمان به عنوان میزبان سوم بشه و ایتالیا قهرمان، حالا وضع منو تصور کنید برای بازی هفته ی پیش وقتی بایرن و منچستر بازی داشتند، خرافه ی داستان بر میگیرده به نتایج بایرن، از نظر من وقتی بایرن تو با
- الان از این مدل ها هستم که مغزم پر از یه عالمه موضوعه، احتمالاً نوشته ی بی سرو تهی از آب در میاد، خواستم اخطار داده باشم :) گاهی اوقات آدم این قدر نسبت به بعضی مسائل مطمئنه که هیچ وقت فکر نمی کنه اون بلا سر خودش بیاد یا خودش تو اون موقعیت و یا لحظه قرار بگیره یا اون کارو اننجام بده و خلاف انتظار خودش رفتار کنه. گاهی اون لحظه که داره اتفاق می افته تغییر و می فهمی گاهی هم بعد از یه مدت تازه دوزاریت می افته که آره تو هم تغییر کردی....گاهی جالبه، گاهی ترسناکه. - سخت بود. برای من دیروز سخت بود. شروع کردن زندگی عادی سخت بود اما شروع شد و در روز دوم یه پیشنهاد کاری گرفتم، به احتمال زیاد می گم نه اما حس خوبی بود که شروع سال با پییشنهاد کاری باشه امیدوارم ادامه پیدا کنه :). دیروز سخت بود، صبح فهمیدیم که برادر یکی از دوست های مادر فوت کردند. تلفن پشت تلفن .پرس و جو از دوستای دیگه. خبر دادن به همه. پنجاه سالش هم نبود تو خواب سکته کرده. شب رییس سابقم شماره اش افتاد رو موبایلم، با جیغ خوشحالی تلفنشو جواب دادم آخه بچه ام از انگلیس برگشته بود یه 10 روزی پیشمون هست D: . هیچ وقت نفهمیدم با احساسات مت