پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۹
بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن ۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان می‌دارد «تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعایت کنند. ۲) ما قانون‌ شکنی‌های پیش‌آمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غم‌انگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام می‌دانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستیم. ۳) حرکت‌هایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمی‌تواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تار
تقریبن تمام کسانی که می شناسم صبح شنبه ی گذشته یا برای گوش دادن به اخبار انتخابات و یا با خبر انتخاب احمدی نژاد بیدارشدند. پدر 7:15 دقیقه با یک لحنی که کمتر شنیده بودم گفت "بیدار شو احمدی نژاد رییس جمهور شد" باور نکردم تا صدای اعتراض مادر آمد که "چرا با خبر بد از خواب بیدارش می کنی؟" از همان روز آرامش رفت، امید رفت و من یادم رفت که قرار بود چه هفته ی خوبی را شروع کنم. شنبه: نگاه های نا امید صورت های بی تفاوت و اعصاب خورد محیط کاریه جدیدمان شده بود. هیچ کس باور نکرد. همه منتظر کسی بودند، همه منتظر توضیح بودند، همه حاضر بودند تمام 40 میلیون رای را برگ به برگ مجددن بررسی کنند. آن روز غریزی حوس کردم مانتوی سبز بپوشم. بعضی ها هم مثل من امیدوار بودند که شاید 8 میلیون رای باقیمانده که دیر تر اعلام شد کمی عادلانه تر تقسیم شود، فکر می کردم خواستند یک شوک وارد کنند و عکس العمل ها را بسنجند و بازی را بهتر تمام کنند. هیچ کس توان کار کردن نداشت اما کسی هم زودتر خانه نرفت، دوست داشتیم کنار هم باشیم و برای هزارمین مرتبه از همدیگر بپرسیم: مگر می شود؟ تو به کی رای دادی؟ خانواده ات
خوب یکی از دوست های خیلی خوبم از مدیریت استعفا داد. در حقیقت تنها دوست محل کار من برای مدت ها بود و همیشه هم به همه گفتم تنها کسی که تو محل کار بهش اعتماد دارم. کار کردن و با هم اینجا شروع کردیم و رابطمون تو این محل کار شکل گرفت، یه دوره ی چهار ماهه دستیار من بود و کلی به من خوش گذشت بعد دوباره از هم جدا شدیم و الانم که استعفا. البته خدا رو شکر کلن از سیستم خارج نمیشه اما به هر حال.... امشب رفتیم شام بیرون در آخیرین روز کاریش...خوش گذشت جاتون خالی.....رفتیم کافه چهارسو...ظفر بلوار آرش شرقی، اگه نرفتین پیشنهاد می شود ------------------ یه رییس supportive و دعای مادر و دوست های خوب باعث می شه که وقتی یاس فلسفی گرفتی و در عین حال زندگیت ریخته به هم و کارات قاطی پاطی شده بتونی تا حدودی به کارات برسی. این هفته دو روز مرخصی تمام روز بودم بقیه روزا هم ساعتی مرخصی گرفتم. کسایی که کار کردن منو دیدن الان کلی انگشت به دهان هستند، اصولن من از مرخصی با خساست استفاده می کنم. مرسی ng جان بابت کامنت قبلی کلی روحیه داد. ------------------ دقت کردید در پست قبلی بر عکس همیشه نصفه نیمه ادبی/کتابی نوشتم؟
روزهای پر التهابیه. پر از امیدواری و نا امیدی! دارم کم کم به این نتیجه می رسم که هیچ وقت مردم ایران نمی شود که با هم عقیده باشن حتی الان مطمئن نیستم که زمانی که انقلاب کردند یا وقتی بیست میلیون به خاتمی رای دادند می دانستند چی می خواهند یا نه؟؟ احتمالن هر کس در آن زمان ها چیز متفاوتی می خواسته و هیچ کس حرف اصلی را نمی دانسته. فک کنم این قسمتی از سرنوشت ماست. آشفتگی را می گویم. گیج بودن را می گو یم. این که همه یک کار را انجام بدهیم اما ندانیم که دوست موافق ما به چه دلیل با ما هم عقیده است. گاهی اوقات وقتی اصل دلیل را می فهمیم حتی حالمان به هم می خورد که چرا با هم عقیده هستیم. نمی دانم شاید واقعن هم دلایل مهم نباشند و مثل همیشه گیر داده ام. و من این روزها به روش خودم سیاسی شده ام. فعالیت های انتخاباتی من خلاصه می شود به خواندن کتاب صد روز با خاتمی ( همیشه مرور تاریخ به من آرامش می دهد و دید ) ، دیدن سریال " کیف انگلیسی" و وب گردی سیاسی. اخبار را دنبال می کنم ( با خودم قرار گذاشته بودم نزدیک انتخابات سیاسی شوم نه از ابتدا، چون وقت و انرژی نداشتم) مناظره ها بسیار جالب هستند اما ا
-از آخرین اخبار خود شناسی خودم اینو براتون بگم که جدیدن به طرز تلخی متوجه شدم که من در مر حله ی " تشخیص " خوب هستم اما الزامن راه درمان و به اون خوبی و سریعی پیدا نمی کنم. نتیجه ی اخلاقیش اینه که........!!! -خوشحالم که بارسا منچستر و له کرد. -دلم می خواد که برم هر روز آفتاب بگیرم تا رنگم بشه سیاه. و ساعت ده صبح با مامانم برم تو خیابونا خرید. -آخر هفته تولد پدره. کادو چه کار وکنم؟؟؟ -موسوی یا کروبی مسئله اینست! -این شبا دارم کتاب صد روزبا خاتمی و دوباره می خونم. گاهی ورق زدن تایخ چقدر سخته اونم وقتی که بی طرفانه نباشه! دارم فکر می کنم شاید ناخودآگاه ارزش هام عوض شده. وقتشه که یه بررسی بکنم خودمو! این کتابو خوندین؟ پ.ن. خوب بعد از منظره ی امشب ا.ن. و موسوی مسلمن به موسوی رای خواهم داد. واقعن موسوی امشب عالی بود و به معنی حقیقی کلمه مدیریت کرد. برای زن ایرانی خوشحالم که امشب یک اتفاق جالب براش افتاد، که وقتی محکوم شد همسرش جلوی 50 میلیون ازش دفاع کرد بدون اینکه فقط به اسم غیرتی شدن فقط به طرف مقابل حمله بشه. برای موسوی خوشحالم که باورش درسته و امشب مثل آتوس که در هر جمع بزرگوار