روزهای پر التهابیه. پر از امیدواری و نا امیدی! دارم کم کم به این نتیجه می رسم که هیچ وقت مردم ایران نمی شود که با هم عقیده باشن حتی الان مطمئن نیستم که زمانی که انقلاب کردند یا وقتی بیست میلیون به خاتمی رای دادند می دانستند چی می خواهند یا نه؟؟ احتمالن هر کس در آن زمان ها چیز متفاوتی می خواسته و هیچ کس حرف اصلی را نمی دانسته. فک کنم این قسمتی از سرنوشت ماست. آشفتگی را می گویم. گیج بودن را می گو یم. این که همه یک کار را انجام بدهیم اما ندانیم که دوست موافق ما به چه دلیل با ما هم عقیده است. گاهی اوقات وقتی اصل دلیل را می فهمیم حتی حالمان به هم می خورد که چرا با هم عقیده هستیم. نمی دانم شاید واقعن هم دلایل مهم نباشند و مثل همیشه گیر داده ام.
و من این روزها به روش خودم سیاسی شده ام. فعالیت های انتخاباتی من خلاصه می شود به خواندن کتاب صد روز با خاتمی ( همیشه مرور تاریخ به من آرامش می دهد و دید ) ، دیدن سریال " کیف انگلیسی" و وب گردی سیاسی. اخبار را دنبال می کنم ( با خودم قرار گذاشته بودم نزدیک انتخابات سیاسی شوم نه از ابتدا، چون وقت و انرژی نداشتم) مناظره ها بسیار جالب هستند اما اعتراف می کنم فقط منظره ی موسوی-ا.ن. را کامل دیدم. تمام انرژی ام پس از آن مناظره تموم شد. درست مثل فیلمی بود که با climax شروع شده باشد، تمام انرژی منو یک جا خورد. از آن به بعد فقط به صورت جزئی مناظره ها را دیدم. اولشون و attitude کاندیداهارا دیدم و بعد به اتاقم پناه بردم. "سوپرانو" دیدم یا سه تار تمرین کردم، دوباره برگشتم کمی مناظره دیدم و برگشتم به اتاق. همیشه همین طور بوده، زود خسته شده ام، لذت یه هم چین چیزی کامل منو تخلیه می کنه و باید مدتی بگذره تا بتوانم دوباره یه هم چین انرژی را خرج کنم. مثل جام جهانی گذشته که بازی آلمان- آرژانتین را ایستاده دیدم و بعد از آن دیگر حتی در بازی آلمان -ایتالیا هم نتوانستم آن انرژی را خرج کنم. احتیاج به دکتر دارم؟؟ D:
چندین روز بود که گیج می زدم و لنگ در هوا در تصمیم گیری!!! امروز بهم خبر داد و خبرش مثل آب سردی بروم ریخته شد. اما خودم به خودم قول داده بودم که هر چی بشود نتیجه را قبول کنم. الان خودم به قوانین خودم شک کردم. اما من قول دادم، پس باید پاش بایستم. این روزها کمی اعتماد به نفس، همراهی و راهنمایی احتیاج دارم. شاید چند روز مرخصی بگیرم که یکم به زندگیم برسم و بتونم خودم را جمع و جور کنم و با این شرایط کنار بیام. از چیزی که این روزا بدم میاد بازنده شدنه و من نباید بذارم این اتفاق بیفته. مشکلم اینه که نمی دونم چه جوری؟؟!!!! ولی بالاخره می فهمم مگر نه؟؟؟؟
چند وقتی ایه دارم فکر می کنم که شاید باید اسم کاردینال و عوض کنم. یکم عوض شده، گاهی اوقات خودش را در حد " آرامیس "نشان می دهد ( یک دوست، یکی از سه تفنگدار، اما مرموز و غیر قابل اطمینان، اما به هر حال یکی از سه تفنگدار) و گاهی هم ژوزف بالسامو. نمی دونم کاردینال ریشیلیو فراماسون بوده یا نه! کاردینال ما که شدیدن ویژگی های ی فراماسون ها را دارد. بسیار جالبه. ای کاش یه کسی که سه تفنگداررا خوانده بود این کاردینال و می دید و کمی به من کمک می کرد D:
بر عکس کاردینال، این رییس مستقیم عزیز است. شدیدن منو یاد روز هایی میندازه که لویی چهاردهم سعی می کرد قدرتمند شود. سعی در کسب اقتدار دارد بماند لویی جوان چه جوری مقتدر شد. و من شبیه دارتانیان میانسال شدم که اوضاع دربارو نظاره گره، خستست و رشد لویی جوان و نظاره می کند ، یه جاهایی نا امید می شود که چرا پادشاهش آن طور که باید اقتدار ندارد و می گذارد که شورای نیابت سلطنت لویی را تحت فشار قرار دهد و او می پذیرد. و خوشحال می شود وقتی مبارزه ی لویی به روش خودش را می بیند. او لویی را دوست دارد اما این روزها فقط نظاره گر است و بازی درباریان جدید را نمی فهمد، فکر میکند این دوره دوره ی او نیست. دارتانیان تو این دوره satisfy نیست بیشتر نوستالژیکه و به یاد دوره ی با شکوه جوانی در کناره دوستانش است، حتی یه دوره لویی را ترک می کند اما بعد دوباره بر می گردد. احساس نا رضایتی دارتانیان به خاطر اینست که فکر می کند به بازی گرفته نمی شود و از استعدادش استفاده نمی شود و این ارباب اربابی نیست که بخواهد.
جالبی تاریخ اینست که به من نشان می دهد که شرایط تاریخی هر چند در اشل های متفاوت تکرار می شوند اما این تفاوت انسان هاست که تاریخ جدید را رقم می زند.... جدی نگیرید...اینها تشبیهات ذهنی یه دختره خستست که دارد با شرایط زندگیش کنار می آید، آنهم در یه بازی نا شناخته که تا حالا تجربه اش را نداشته و راه کمک به خودش ر ا بسته است، اما پیدا می کند راه حل را، مگر نه؟؟؟؟

نظرات

پور پدر گفت…
شما یه ذره این دوز هیجان زدگی رو بیار پایین این 1 که بتونی همه فوتبال ها و مناظره ها رو ببینی این یک D:
راجع به کاردینال و سه تفنگدار و راسکلنیکف و این ها هم من نظری نمیتونم بدم!

بعدش هم تکلیف ما رو معلوم کن که سبزی؟ سفیدی؟ چی ای ؟ D:
Fiddler گفت…
LLLOOOOL pesaram daghigh nakhundi poste ghablio khob...sabzam :)fiddler
Ng.A. گفت…
چطور می تونم بهت اعتماد بنفس بدم؟ بگم تو یه دختر پر شور و پر انرژی هستی که از پس هر چیزی بر می آی.... خودت این رو می دونی! نباید فراموشش کنی....
و راه حل رو هم پیدا میکنی. من مطمئنم :)

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده