پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۳
ازنظر یه خانواده ی فوتبالی (ما) حس اول شدن ارمیا تو آکادمی یادآور حس اول شدن یونان تو یورو 2004 بود 
بله دیگه خب ،الکی که نیست، سال نو شده، 91 رفت 92 اومده، مبارک باشه. ایشالا سالی باشه پر از سلامتی و شادی، پر از آرامش و آرامش و آرامش....اصلاً آرامش مهمه، یادمه 90 هم که تموم میشد دلم تعطیلات می خواست از این مدلا که برم بخوابم اما خب به مدد حضور دایی عزیز به عنوان مسافر از فرنگ برگشته و شلوغ بازی های خودم با دوستام استراحت میسر نشد اما امسال فرق داره، دیگه نمی کشم، دایی که سهله برادره یا پدره هم بخوان شلوغ کنن من دیگه پا نیستم، خسته م، ارامش می خوام. نمی خوام جمع بندی با جزییات انجام بدم و مرور خاطرات کنم، کار یه پست دو پست نیست فقط یه نگاه کلی که می ندازم به نظرم 91 سال طوفان بود برای همه ی اطرافیانم بدون استثناء. برای بعضی ها کلاً طوفانی بود از نوع بد، بری بعضی ها طوفان فصلی بود، می اومد داغون می کرد و می رفت، خدا رو شکر برای خیلی ها طوفانش خیر و برکت داشت مثل دخی خاله کوچیکه که در یک ماه ویزای کاناداش اومد و عروسی گرفت و رفت، یا دوستایی که بچه دار شدن یهو شلوغ شدن یا ویزای تحصیلی یهویی گرفتن و الان اینجا نیستن، دیگه از وضیعت اقتصادی/ سیاسی نمی گم دیگه، نوع طوفانشون احتیاج به برر
هی روزگار، اینم از داستان گودر! جای بحث و بررسی زیاد داره اما خب سرما خوردم فقط الان می تونم بگم، آخ! از دست این گوگلی ها!
وایبر، واتس اپ و فیس بوک و امثالهم یه خط در میون کار می کنن، مسج تبریک نامزدی دوستم تو حلقم گیر کرده، هی با وایبر می فرستم اما وسط زمین و هوا گیر می کنه، چند روز پیش یک ساعت موبایلم خاموش بوده اس ام اس بهم نرسیده، از اون طرف اس ام اس "ش" به "ب" نرسیده شانس آورده از یه طریق دیگه فهمیده که فردا برای جلسه ی دفاع تزش دعوت شده! همه چیز قرو قاطیه، به هیچ وسیله ی ارتباطی اعتمادی نیست اما امروز که دیدمش همینطور که داشتم غر وایبرو بهش می زدم گفت برات عکس فرستاده بودم پنج شنبه از روز برفی، از پنجره ی خونه از منظره ی محوطه! عکسه وسط زمین و هوا گیر کرده بوده اما برای من مهم این بود که همون روز که از صبح به یادش بودم برام می خواسته عکس بفرسته، همون روز که من کوه و نگاه می کردم و براش ذهنی اس ام اس می دادم اما از بس که مثل خره-تو گل وامونده بودم نرسیده بودم براش مسج بدم به فکر من بوده، گور بابای همه ی وسایل ارتباطی مهم اینه که می دونی چنین دوستایی داری هنوز و هنوز این حس ها و ارتباط ها زنده ست، فکر کنم خودش نفهمید که چقدر زنده م کرد با این کار از بس که من هم مثل وایبر و واتس اپ
- چند وقتیه وبلاگ نمی خونم، وبلاگ می خورم...غرق در نوشته های دو آیدا هستم و خب برای شادی روح "لنگ دراز" - پله ی آخر و دیدم و چسبید، بعضی صحنه ها حجم غمش بالاتر از ظرفیت من بود شاید باید باز زمان دیگر که کمتر غمگینم فیلم رو ببینم - تولد مادر (فرشته) ست و من امروز امتحان مدیریت مالی داشتم و شب عروسی دعوتیم و من ناراحتم که چرا امروز برایش جشن نمی گیریم و چرا امروز خونه نیستیم تا بتونه از قدرت روز تولدش استفاده کنه (همون قدرتی که هر کسی که روز تولدشه هر دستوری بده بقیه باید براش انجام بدن) - بازار شب عید محک بسیار خوش گذشت مخصوصاً که من و بللی هم نشستیم و یه آقایی که اسمش یادم نیست کاریکاتور ما رو کشید، به سختی البته، چون ما بسیار وول خوردیم و خندیدیم :دی کلاً چند وقتیه که یه کارایی تو بازار محک برامون سنت شده که من دوست دارم، مثل حوردن هات داگ با بللی، یا "نوشیدنی بین المملی" با دوستان همراه :) - کلاً در شش ماه دوم سال به خاطر ترافیک و پروژه ی صدر عزیز پیر شدم اما 5 ماهش یه طرف این اسفند عزیز یه طرف دیگه، له م کرد، نمی دونم چرا اینقدر مسافرت درون شهری داشتم؟