پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۰۷

مراقبه

بالاخره جمعه اومد.مدت ها بود که این قدر با تمام وجود دنبال تعطیلی نبودم.همیشه تعطیلی رو دوست داشتم ولی تا حالا این قدر بهش نیاز نداشتم و چقدر خوب که فردا هم تعطیله.تا چند وقت پنجشنبه ها و شنبه هام دیوانه وار خواهد بود در نتیجه این تعطیلی واقعن می چسبه.این روزا اونقدر مشغولم و شب ها خسته که کلن بیخیال جشنواره موسیقی شدم.یه کم روزها از دستم در رفته.دیگه تاریخ برام معنی نداره.یه کم به خاطر جشنواره حالم گرفتس ولی نمیشد کاریش کرد.علت اصلی این قضایا اینه که معاونم * برای اینکه رو تزش کار کنه یه ماه مرخصی گرفته و همه ی کارها با منه.تازه ترم آذر-دی هم داره تموم میشه و پیک کاریه ما همیشه آخر ترمه.بیشتر کمک فکری احتیاج دارم تا اینکه یکی بیاد کارهامو بکنه.بهر حال یه ذره این روزا گیج می زنم.دیشب رفتم خرید.قدرت انتخاب نداشتم یه کیف خریدم.نمی دونم خوبه یا نه خوش به حال فروشندش دیشب خوب خوابیدم و امروز کلی قراره از تعطیلیم استفاده کنم.صبح یه نیمروی مشت زدیم با خانواده و من یوگا تمرین کردم و بعدش مراقبه کردم.به خاطر شغل عزیز جدید کلاس یوگا مالید ولی مدیتیشن و می رم چون فقط چهار جلسست و خود رییس بزرگ

هم چنان تولده وبلاگم

بچم شبه یلدا یه سالش شد.با اینکه کم کم بهش سر می زنم و محیطش وحشتناک برام شخصیه خیلی دوسش دارم.دوست داشتم روز تولدش پست بذارم ولی نشد چون امسال من دو تا شبه یلدا داشتم پنجشنبه دبیرستان سابقم مراسم شبه یلدا داشت.بچه های فارق التحصیل برنامه گذاشته بودن تا صبح.منم هشت رفتم اونجا تا دوازده و نیم.شتر و چند تا دیگه از دوستام و دیدم.حرف زدیم و روپولی بازی کردیم.کم بود ولی خوش گذشت.من شب نموندم چون صبح ساعت هشت باید محک می رفتم.دوباره خیریه بود و این دفعه من غرفه ی آش بودم.بعدن میام تعریف می کنم خیلی با حال بود.شتر به همراه خانواده و یه دوستشون اومدن و باز من خوشحال شدم دیدمش شب هم رفتیم خونه ی مامان انسی و شب یلدا رو با هم بودیم.انسی و آقای همسرشم بودند و کلی خوش گذشت.نیمه شب که برگشتیم خسته بودم و به پست جدید نرسیدم این پست و نصفه قبول کنید تا بیام یک سری توضیحات مبسوط بذارم
تصویر

موضوع ندارم

ذهنم منظم نیست فقط بگم که آره پنجشنبه ی پیش اینجا خوب بود تجربه ی جالبی بود فقط باید بنویسمش که یادم نره.راستی سر رسید کرم رنگم تموم شده دیگه تو یه سبز رنگ می نویسم.پنج شنبه یکی رو دیدم که فکر نمی کردم دوباره ببینمش.مهم نیست که چقدرنقشش تو زندگی من کمه مهم اینه که چقدر دنیا پر از شگفتیه.تنها چیزی که اذیتم می کنه که من نمی تونم این شگفتی ها رو به خوبی ادامه بدم یه جایی یه جوری یه کاری می کنم که بزرگی اون اتفاق از بین می ره یا یادم میره یا برام کمرنگ می شه یا ادامه ی داستان به اون اندازه شگفت انگیز نمی مونه.شدیدن این روزا به این موضوع دارم فکر می کنم و علت یابی می کنم که حداقل نقش من تو خرابکاری کمتر بشه.خیلی سخته بیشتر توضیح بدم خودت بگیر مطلب و لطفن شنبه اینجا رفتم که دوست داشتم مخصوصن قسمت دومشو.خیلی خوشحالم که دوستام برای اینجا مطلب می نویسند و این قدر پیشرفت کردن.باعث شدن که من یه کم به فکر مطالعه ی بیشتر بیفتم فردا این کنسرت و میرم.امیدوارم کارهام انجام بشه که با خیال راحت برم من فردا مانتو شلوار سفید پیدا می کنم که شنبه کلاس مراقبه ی یوگا برم یه عالمه علامت سوال

یادم رفت بگم: لاو یو انسی جونم

آقا چند روز پیش من یهو وبلاگم و باز کردم و بسیار متعجب شدم.دیدم کلی وبلاگم عوض شده.انسی جونم دستت درد نکنه که بعد از چندین ماه که رمزم و بهت دادم یه دستی به سر و روی اینجا کشیدی و مرسی که بهم نگفتی اون چند لحظه تعجب اولش خیلی قشنگ بود.خودت می دونی که لاو یو.شماها هم برید رمزتونو به دختر خاله هاتون بدید که سورپرایز بشید. دو نقطه دی

کنسرت نرفتن چی می گه

خوب به طرز شدیدی دارم خودم و این روزا می پیچونم.بهانمم این کاره جدیده.فکر کن من کنسرت مشکاتیان و چکناواریان و چند تا برنامه ی دیگرو به راحتی نرفتم . بهتره اصلن راجع به کلاس یوگا و مجسمه سازی حرف نزنم دیگه.اون وقت دو هفته پیش که فکر می کردم عمل می کنم و برنامه ی زندگیم در حالت انفجار بود یه کنسرت تلفیقی و خیریه بهنام و یه عالمه خرید رفتم برم یه فکر اساسی بکنم تا حالم از خودم بهم نخورده.کمک فکری بدید.با ساعت کاری من (شنبه تا چهارشنبه نه و نیم تا شش و نیم و پنج شنبه ها تا دو و نیم) من به کارهام می رسم مگه نه علامت سوال