پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۸
خفه شدم از بس یه عالمه اتفاق افتاده و من نرسیدم بیام بگم.بالاخره بعد از دو سال رفتم و امتحان"ارتباط با کودک" و دادم.از بس سرم شلوغ بود نرسیدم درس بخونم.حداقل نمره 15 است تا هفته ی دیگه جواب ها میاد.خیلی خنده دار میشه اگه نمره نیارم.فک کن!یه سال دارم جون میکنم تو محک که بهشون ثابت بشه من محکی هستم اون وقت نمره نیارم اون رییسه بود می خواستم استعفام و بکوبم رو میزشو و اینا...رفت.رفت مالزی ادامه تحصیل.تنها حسم اینه که شاید دیگه کسی اونجا نباشه من و ساپورت کنه و بقیه من و اخراج کنن یهو و دیگه این که ای کاش چند تا کار و انجام داده بودم تا اینجا بود و امیدوارم اینهایی راس کار هستند زیاد خراب تر نکنن موسسه رو جمعه ی گذشته بازار خیریه ی محک بود دوباره.بازار سیب زمینی.همه ی غذاهاش به خاطر روز جهانی سیب زمینی توش سیب زمینی داشت حتی پیتزا!خیلی عالی بود خیلی خوش گذشت.بعضی از سفارت خونه های اوروپایی هم غرفه داشتند و غذاهای محلی شون و درست کرده بودند.منم مثل همیشه غرفم ت*** بود بد.نماینده ی محک بودم تو غرفه ی گریم کودکان.حوصلم زیاد سر می رفت اما همکارهای عالی داشتم بهم گریم صورت یاد دادند
مکالمه ی من و یه دوست صمیمی بعد از یه مدت طولانی : من:سلام چطوری تو؟ دوستم: من خوبم تو چطوری اوضاع خوبه؟ من:آره خدا رو شکر بد نیست.بابا میست کردم یه عالمه.کجاهایی؟یه برنامه بذاریم دوستم:قربونت برم منم همینطور.پایم.یه برنامه جور کنیم همدیگرو ببینیم. من:حتمن تو برنامت چه جوریه؟بیزی هستی این روزا؟ دوستم:نه خلوت خلوتم من:اه چه خوب بذار ببینم....امشب کلاس داری؟ دوستم:نه من:چه خوب پس امشب جور کنیم همدیگرو ببینیم؟البته من هین هفته سرم شلوغه اما اگه تو بتونی امشب یه کوچولو ببینمت دوستم:اممممم منم پایم اما فک کنم امشب برنامه داشته باشیم من: اه.اوکی مهم نیست منم حواسم نبود نمی رسم بهت امشب دوستم:حتمن سعی می کنم تو این هفته یه برنامه جور کنیم اگه تو سرت شلوغ نبود و گر نه حتمن هفته ی دیگه یه برنامه می ذاریم من:باشه حتمن.خیلی میست کردم.حتمن جورش می کنیم.این هفته سرم شلوغه اما اگه باز تونستی چیزی و ست کنی حتمن خبر کن دوستم:حتمن من:پس من برم دیگه قربونت.ایشالا زود ببینمت دوستم:آره حتمن جور می کنیم.مراقب خودت باش من:تو هم مین طور خدافظ دوستم:خدافظ
یعنی چه یک روزتعطیلی چه یک ماه!بازم کارهام می مونه برای دقیقه ی آخر.البته این دفعه همش تقصیره من نبود.رفیق ناباب و زغال خوب و از این حرفا هم تو کار بود.دورهمی های خانوادگی به صورت فشرده در پنج روز.خیلی خوش گذشت ولی خداییش اگه برادر امتحان نداشت(یه کلمه هم درس نخوند) خیلی دوست داشتم مدل ریلکسیشن می رفتم هتل های اطراف تهران.ایشالا دفعات بعدی.راستی اسم اون بیماریه که آدم کاراش و می ذاره دقیقه ی نود چی بود؟ D: ------------ از فردا دوباره شروع می شه.بازیه جدیدم و می گم.مدلش اینجوریه که وقتی که می خوام برم سر کار و از خیابون های شهید بهشتی و مطهری رد می شم گیر می دم به یکی از خطوط خیابون مثلن دو یا سه بعد سعی می کنم از اول تا آخر خیابون همش تو همون خط رانندگی کنم و نذارم ماشین های دیگه منحرفم کنن.خیلی کیف داره.امتحان کنید D:
5 روز تعطیلی.یعنی واقعن مرسی خیلی به موقع بود. یه مدتی بود حالم خوب نبود از یه ماه پیش. منم که جهود زود رفتم دکتر.ضعف شدید و افت فشار داشتم. نتیجه این شد که باید قرص آهن و ویتامین بخورم و 8 تا آمپول زدم.الان تقریبن آبکشم ولی همه ی اینا به کنار این تعطیلی یه چیز دیگست. دیروز تولد پدر بود. در اولین روز تعطیلی با کیک تولدش رفتیم خونه ی مادربزرگ.چقدر سخته کادوگرفتن براش از بس نمی گه چی دوست داره و همه چیز رو خودش برای خودش می گیره.یه جورایی فکر می کنم سلیقه ی ما رو دوست نداره.تنها کادویی که خیلی خوشحالش می کنه مسافرته که برادر عزیز امتحان داره ویا این که همش بریم بیرون غذا بخوریم که منم مثل...سگ؟ کار دارم :) --------------- در تناقضات شدید روحی بسر می برم.البته همیشه همینطوری بودم این روزا شدیدتره.امیدوارم زودتر تصمیم بگیرم. --------------- یک کتاب دوستم بهم داده به نام "قبیله ی خرس غار" هه هه هه.این شبا قبل از خواب باهاش مشغولم.هزار تا کتاب نخونده دارم.دوست دارم یه ماه مرخصی رو یه جا بگیرم کتاب بخونم. --------------- دنبال کنسرت شجریان نرفتم.یعنی میشه بلیطش از آسمون بیفته تو دس