پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۰۷

آدینه ی پاییزی

امروز مهمونی رفتم خونه ی یه همکارم که همسرشم همکارمه.به همراه برادرم رفتم.جاتون خالی خوش گذشت فقط یه ذره سر کادو گرفتن گیج خوردم که خدا رو شکر مثل اینکه از روسری که براش گرفتم خوشش اومده چیزی که تو این مهمونی برام جالب بود انگیزه و نحوه ی دعوت شدنمه.از این لحاظ برای خودش رکوردیه من خیلی با همکارام رفت و آمد ندارم.با اونایی هم که صمیمی هستم بیشتر رفتم بیرون تا خونشون.این زوجی که خونشون رفتم خیلی با نمکن و من با دوتاییشون خیلی راحتم ولی تا حالا خونشون نرفته بودم تا اینکه ماه پیش که برای "تی تی سی" ونک می رفتم آقای شوهر رو هم می دیدم و کلی با هم از درو دیوار صحبت می کردیم.نتیجه ی این صحبت ها این شد که من فهمیدم اون شدیدن فوتبالیه و"پلی استیشن" بازی می کنه بد.اونم متقابلن متوجه ی علاقه ی دیوانه وار من شد و کلی کفش برید که اطلاعات فوتبالی دارم.نتیجه ی بعدی قضیه این شد که من به صرف بازی "وینینگ ایلون" خونشون دعوت شدم.منم برادرم و بردم که اون بازی کنه چون من قوی نیستم.تازه فوتبال استقلال روهم با هم دیدیم.خلاصه جاتون خالی.فضای خاصی بود.جملات همش تخصصی فوتبال بو

یک پست پروانه ای

با اینکه دیگه هوا سرد شدو من تو خیابان پروانه نمی بینم شدید خودم این روزا پروانه ای شدم.اوضاع شلوغ پلوغه هیچ آرامش بیرونی در کار نیست.هیچ چیزه امیدوار کننده ای اطرافم نیست همه چیز معمولیه حتی چند تا کار نیمه تموم دارم که صدای رئیس و بقیه رو داره در میاره اما من پروانه ای شدم غلط نکنم به خاطر این هوای پاییزه.شاگرد خصوصیه زنگ زده جلسه ای که باید پول من و می داده رو کنسل کرده من به جای اینکه براش قیافه بیام می گم ایراد نداره عزیزم. یا به اون یکی زنگ زدم بعد از این همه مدت تحویلم نمی گیره من با خودم میگم "ان پی" حتمن جایی بوده که نتونسته حرف بزنه.امروز هم خوشحال برای خودم از تجریش پیاده روی کردم.چه هوایی بود.تازه یه سرم رفتم انقلاب.بعدشم هات داگ آیدا خریدم به یاد دوران دانشگاه و آوردم خونه خوردم یکم حساس هم شدم.بیشتر لوس شدم.برای خودم جالبم الان.نمی دونم چرا چه جوری یا برای کی اما می دونم که پروانه ای شدم پی نوشت: در راستای پروانه ای شدن احتمال زیاد جمعه می رم توچال هر کی دوست داشت بیاد.مثل اینکه این خراب بودن بلاگ رولینگ باعث شده من بیشتر بنویسما.پیشرفت و که دارید؟
رفتم کنسرت تنبور علی اکبر مرادی که تنبور می زد و یه آقای جوونی که از ترکیه اومده بود.البته قسمت اولش فقط این دو تا بودن و بعد از آنتراکت نی و دف هم اضافه شدن و نغمه های کردی زدند چند روز بودش که تو حال و هوای تکنوازی و موسیقی ایرانی بودم که خبر این برنامه رسید و من با کله رفتم.قسمت اول که دونوازی تنبور و باقلاما بود و خیلی دوس داشتم و بسی چسبید.اصلن دوس نداشتم زود تموم شه.بخش دوم و کردی می خوندن. خدا رو شکر بروشور داشتیم و مضمون شعرها ترجمه شده بود.باقلاما برام جالب بود شبیه دیوان بود اما فکر کنم با دسته ی کوتاهتر.نقشش کمرنگ بود متاسفانه.هنوز نرسیدم ولی دوس دارم یه ذره برم دنبال کارهای این دو تا و پرس و جو کنم راستی این سایت یه مجله ی موسیقی تونستید سر بزنید و مجلشو تهیه کنید.کارشون درسته جمعه رفتم محک.بسیار خوش گذشت.این دفعه میز اسباب بازی مال من بود البته به همراه یه خانم دوست داشتنی قدیمی محکی.فروش خوب بود خدا رو شکر البته به کمک دو نفری که دفعه ی پیش هم کمکم کرده بودن برای جذب مشتری.چند تا از دوس جونام زحمت کشیدن اومدن و کمی پیاده شدن :)بر اساس شایعات موجود دفعه ی قبل میز من از ل
نمی دونم چرا هی یادم می ره راجع به کلاس مجسمه سازیم بگم.من بهش می گم کلاس چوب.دوسش دارم زیاد.البته چون یه بار در هفته بیشتر نمی رم پیشرفتم نسبت به بقیه کمتره اما برام مهم نیست.بعد از یاد گرفتن مقدمات شروع کردم به کار کردن یه پرتره.از توی یه کنده چوب گردو گردی سرشو درآوردم و الان دارم ریز ریز رو صورتش کار می کنم ******* کلاس یک شنبه سه شنبه هاست.من فقط سه شنبه ها می رم.دو سه هفتس سه شنبه ها خلوت تر شده و من بیشتر دوست دارم.بد بهم آرامش می ده این کار کردن با چوب.نه چیزی به نرمی گل نه به سختیه سنگ فقط چوب.به این نتیجه رسیدم با شخصیت من جور تره.خلاصه جاتون خالی.گاد عزیز هلپم کن که صورتم خراب نشه دوسش دارم ******* جمعه محک خیریه است.منم میز دارم فکر کنم.اگه تونستید بیایید ******* چرا کسی باورش نمی شه و کمک نمی کنه.کتابام تموم شدن نمی رسم برم کتابخونه.خسته شدم از بس سه تفنگدارم و خوندم.سریع کتاب خوب پیشنهاد بدید دیگه.زود پیلیز.احساس بطالت می کنم ******* کنسرت تنبور رفتم ماه.بعدن میام میگم که در تاریخ ثبت بشه
حرف های ناراحت کننده بسه دیگه امروز عیده چه عید خوبی هم هست.عید همگی مبارک
وای که چه قدر امروز من عصبانی بودم.اصلن این هفته هفته ی سختی بود.جمعه شب خیلی مزخرف خوابیدم از دلشوره ی شنبه.از بس که برنامم فشرده بود.هشت تا هشت بودم.صبح تا شب.مدل تراکتوری.اولین بارم نبود که هشت تا هشت بودم اما بدیش این بود که یه جا نبودم شصت جای مختلف باید می رفتم اونم تو این ترافیک.برای اینکه به موقع برسم از برنامه هام می زدم که به کار بعدی به موقع برسم.وسطش کم آوردم شاگرد خصوصیمو کنسل کردم از بس سردرد داشتم.البته تقصیره خودمه می دونستم شنبه ی مزخرفیه باید آماده تر می بودم امروز هم دستکمی از روزهای دیگه نداشت تازه استرس های طول هفته خستمم کرده بود.بیشتر بی طاقت بودم.سر کار هم نرفتم.قبلن مرخصی گرفته بودم که برم دکتر از بس تمرکز نداشتم یادم رفت سوال اصلی رو از دکتر بپرسم.صبح جالب تر بود که زنگ زدم خارجه اون آقاهه که فقط یه بار قبلن صدامو شنیده بود خیلی جدی آخرش گفت " آر یو سیک؟" دیگه ببین اوضاع من چه قدر خراب بوده و گیج و منگ زدم که اون اجنبی ه فهمیده.بد تر از اون رانندگی امروز و این چند وقتم بوده.خدا رو شکر یکی از دوستام نمی بینه این رانندگی منو وگرنه منو به دار می آویخت
امروز یه اتفاقهایی افتاد که یه ذره ترسیدم.ترسیدم از اینکه نکنه من مغرور بشم.نکنه کسی از دستم ناراحت بشه نکنه من مثل اونا بشم نکنه فقط بار اولش خوب بوده ( طبق اون نظریه که من فقط شروع کننده ی خوبی هستم نه ادامه دهنده)نکنه من نباید اینجا باشم. یهو دلم تنگ شد.ای کاش بودش مثل همیشه نظراتشو می گفت.بهم می گفت فکر می کنه من کجام.دوست دارم یکی از بیرون این چند وقتم و نقد کنه.چقدر با آدم های ترسو و چاپلوس و بی تفاوت و غیر منظقی و غیر کارشناس سر کردن سخته.چرا اون یکی یهو اومد و اون حرف ها رو راجع به شرایط سخت زندگی گفت.والان چه احساس بدی پیدا کردم وقتی دیدم چقدرتو زندگیم به آدم های بزرگ دست نیافتنی وابستم.چقدر دلم می خواد فکر کنم.ایکاش هر وقت من فکر می کردم زمان برام می ایستاد *********** سه شنبه چند تا مورد بسیار جالب برای تعیین سطح داشتم.نتیجه ی اخلاقیش این شد که خاک بر سرت که بیست و چهار سالته و فقط یه لیسانس داری *********** گفتم رفتیم اپرای عروسکی مکبث ؟همون که انسی خیلی دوست داره؟ من اولین تئاتری که تو زندگیم رفتم مکبث بود اونم در سن شش سالگی چون یکی از فامیل ها توش بازی می کرد و به هم