وایبر، واتس اپ و فیس بوک و امثالهم یه خط در میون کار می کنن، مسج تبریک نامزدی دوستم تو حلقم گیر کرده، هی با وایبر می فرستم اما وسط زمین و هوا گیر می کنه، چند روز پیش یک ساعت موبایلم خاموش بوده اس ام اس بهم نرسیده، از اون طرف اس ام اس "ش" به "ب" نرسیده شانس آورده از یه طریق دیگه فهمیده که فردا برای جلسه ی دفاع تزش دعوت شده! همه چیز قرو قاطیه، به هیچ وسیله ی ارتباطی اعتمادی نیست اما امروز که دیدمش همینطور که داشتم غر وایبرو بهش می زدم گفت برات عکس فرستاده بودم پنج شنبه از روز برفی، از پنجره ی خونه از منظره ی محوطه! عکسه وسط زمین و هوا گیر کرده بوده اما برای من مهم این بود که همون روز که از صبح به یادش بودم برام می خواسته عکس بفرسته، همون روز که من کوه و نگاه می کردم و براش ذهنی اس ام اس می دادم اما از بس که مثل خره-تو گل وامونده بودم نرسیده بودم براش مسج بدم به فکر من بوده، گور بابای همه ی وسایل ارتباطی مهم اینه که می دونی چنین دوستایی داری هنوز و هنوز این حس ها و ارتباط ها زنده ست، فکر کنم خودش نفهمید که چقدر زنده م کرد با این کار از بس که من هم مثل وایبر و واتس اپ و امثالهم قروقاطیم اما باید اینجا جهت ثبت در تاریخ می نوشتمش. مرسی
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات