نمی دونم تاثیر بهاره، شنبه ست یا چی! اما از صبح دلم می خواد کارهای نیمه تمام رو تموم کنم، دلم می خواد مرتب کنم، دلم می خواد شخم بزنم ، بکارم. ای میل های یاهو! رو پاکسازی کردم وسط کارهای روزانه و شرم هم نداشتم که هزار تا کار رو سرم ریخته، باز راضی نشدم، این شد که اومدم اینجا. حس کردم باید حرف بزنم. از همین جنس جزییات بگم. فکر می کنم وقتی اینجا نمی نویسم ارتباطم با احساساتو افکارم گم میشه. جاهای دیگه حرف می زنم اما نمی دونم چرا اینجا ذهنمو مرتب می کنه. فکر کنم باز هم بنویسم در این اتاقک خاک گرفته...
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات