حالا که جو اینجا ورزشی شده بذار از تجربه ی یوگا م بگم؛ اولین تاثیر یوگا رو تو روزهایی دیدم که تازه یوگا می کردم و کارم هم زیاد بود، هر چی تجربه ام بیشتر می شد با یوگا می دیدم اشتهام برای فست فود و ساندویچ و پیتزا و امثالهم کمتر میشه و این نتنها برای خودم بلکه برای کسایی که منو هم می شناختن عجیب بود، خیلی جالب بود واقعاً دوست نداشتم غذای اون تیپی بخورم، هر چی غذا کم چرب تر بود بیشتر باهاش حال می کردم، ترم بعدی صبح زود با مامان می رفتیم یوگا وقتی بر می گشتیم من وحشتناک گرسنه بودم و باید یه صبحانه ی مفصل می خوردم و ترم های بعدی......این دفعه بعد از هفت هشت ماهه که دارم دوباره با کلاس یوگا می کنم نه تنها و خیلی خیلی دوسش دارم، اولاً چون مربی مون فوق العادست و دقیقاً می دونه داره چی کار می کنه با اینکه خیلی جوونه ثانیاَ که وقتی درست حسابی با کلاس یوگا می کنم و تاثیراتشو رو می بینم مطمئن می شم که می تونم به بدنم به حس هام و علامتاشون اعتماد کنم، وقتی گرسنه هستم می خورم وقتی اشتهایی برای یه غذای خاص ندارم سمتش نمی رم و الان تو این کلاس بیشتر دارم تاثیرات روحی شو می بینم، وقتی توی ساده ترین حرکت ها عجله می کنم وقتی دستم زود خسته میشه وقتی تو شاواسانا (بدن بی جان) انقباض گردنمو نمی تونم آزاد کنم می فهمم که باید به بدنم اعتماد کنم، داره بهم میگه مشکلش چیه و من چه بلاهایی سر اونو خودم آوردم و خوبیش اینه که وقتی می فهمم مشکل چیه راحت باهاش کنار میام، قربون صدقه ی خودمو و اعضا جوارحم می رم و عذر خواهی می کنم از خودم به خاطر این مشکل ها و خودمو می بخشم و سعی می کنم برطرفش کنم هر چند می دونم که آخرشم هم شاید آدمی نباشم که سریع مشکل و حل کنم اما همین که شناختم داستان از کجا آب می خوره یعنی که نصف راه و رفتم، یعنی دفعه ی بعد حواسم بیشتر جمعه، یعنی دفعه ی بعد حداقل راهشو بلدم که بذارم هر چی اون تو هست بریزه بیرون و تلنبار نشه، لپ کلام اینکه یوگا به من کمک کرد با روح و بدنم ارتباط پیدا کنم، به من کمک کرد تا بدنمو بشناسم، به من از خودم آگاهی داد، شاید هر کسی بتونه با هر ورزش یا راه دیگه به این آگاهی برسه (خب به من بگید راه های دیگ چیه شاید به درد خورد) اما برای من با یوگا اتفاق افتاد. (این داستان تکراریه ، احتمالاً هزار بار براتون گفته بودم اما دوس داشتم اینجا کامل ثبت بشه)
- از چند سال پيش با برادره و دخي خاله ها شروع كرديم متفاوت سلام و خداحافظي كردن با هم، اولش فقط براي خنده و شوخي و مسخره بازي بود اما الان كه فكر ميكنم مي بينم ديگه باهاشون نتونستم درست حسابي سلام عليك كنم، يكي ديگه از اهداف اين پروژه ي مهم تنوع هم بوده به هر حال (جلوگيري از تكرار كليشه ها و اين حرف ها...)، حالا اين داستان شده عادتم ديگه با دوست هاي صميمي هم يه جور خاص صحبت رو شروع مي كنم، اصلاً يه سيستم اتوماتيكي شده خودش كه هر چند وقت يه بار با يك عبارت خاص حرف هام شروع ميشه بعد عبارت كهنه ميشه و يكي جديد مياد، اما! يه سري كلمات هستند فقط بين منو يه سري از دوست هام استفاده مي شن يا مي شدند و ديگه عمومي نبودند حالا وقتي يكي همينطوري و بي خبر اون كلمه رو بهم ميگه نمي تونم همونطوري جواب بدم، تمام خاطراتم با طرف مياد تو ذهنم انگار كلمه هه مال اون آدمه شده....قفل مي شم خيلي معمولي جواب ميدم ميرم پي كارم. - كانون يوگا ماهي يك بار توي سايتش خبرنامه منتشر مي كنه، يكي از بخش هايي كه من خيلي دوست دارم معرفي يكي از حركات يوگاست، خيلي ريز نحوه ي انجام حركت و مي گه. اين ماه "شالاب آس...
نظرات
واقعا نمیخاستم چیزی بگم..ولی کامنت داون رو که دیدم دیدم پای ناموس من وسطه!
اخه ناموس من به ارامش روحی یوگی چه مربوطه! حالا باعث ارامش روحی من ممکنه بشه( میگم ممکنه چون اگه از اخلاق لارس باخبر باشید می بینید که ایشون اصلا باعث ارامش روح و روان و اینا نمی شن!) ولی یوگی این وسط رابطه ی من و لارس چی کاره اس؟
میخاید بنیان زندگی منو از هم بپاشونید؟؟
هی روزگار
امضا
دختر زجر کشیده
به بللی: آره این دوست داشتنه خیلی مهمه، تو یوگا هم هدف همینه که خودت و بشناسی و همون چیزی که هستی و قبول کنی و دوست داشته باشی، در ضمن اگه لارس می تونه به آرامش بقیه کمک کنه تو چرا جلوشو می گیری؟ چرا این قدر این بچه رو اذیت می کنی؟؟ dawn عزیز می خوای بگم شب های پروژه جیمز بیاد پیشت؟ بللی جان بذار آدم ها به هم کمک کنن! D:
نو افنس داون عزیز!
: دی
بعدشم تو حق نداری واسه جیمز تصمیم بگیری! خودش باید تصمیم بگیره!
جیمز همش به من میگه که تو داری کل زندگی اونو کنترل میکنی و به جاش تصمیم میگیری....من باورم نمی شد
یه ذره کمتر مستبد باش
استقلال بچه رو ازش نگیر
و به لارس منم کاری نداشته باش
پیوست:
دیروز شین اینجا بود، لارس و جیمز رو بهش نشون دادم
گفت نه عمرا...گفت لارس از جیمر خیلی سرتره...و گفت که لارس به من بیشتر میاد تا جیمز...گفت اصلا انگاری برای هم ساخته شدیم! ( احتمالا از نوع گویش!! و حرف زدن منظورشه)
به هر حال گفتم که بدانی و اگاه باشی
مبادا خشم منو برانگیزونی
هی بهت گفتم این جیمزو ول کن....عاقبت زندگی با یه الکلی دیدی چی بود؟ کبدت داغون شد
گفتم نشین پا به پاش بخور!