یه عالمه حرف دارم.منظورم اینه که یه عالمه فکر دارم که باید یا بلند بلند بگم یا بنویسمشون که ذهنم منظم بشه.خوب روز تولد خیلی خوش گذشت.سر کار از مدیر اداری تا سرایدار بهم کادو دادند برام آرزوهای خوب خوب کردند.چند تا از استادها هم سورپرایزم کردندباکیک و فشفشه و از این کارا.حس خوبی بود واقعن.البته من این قدر پلید هستم که فکر کنم این کارها به خاطر خودم نبوده و به خاطر موقعیت شغلیم بوده.و باید از این قضیه برای نزدیک تر شدن بهشون استفاده کنم.شاید هم فکرم اشتباه.ولی موقعیت شغلم ایجاب می کنه که قبول کنم می تونم مورد نفرت آدم ها هم باشم.یا اینکه اونا من و به خاطر خودم نخوان.و من هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام البته کاری هم نمی کنم که محبوبشون بشم.فقط دوست دارم مدیر خوبی باشم .البته دروغ چرا گاهی اذیت می شم وقتی حس می کنم محبوبیت کم میشه وقتی مجبور باشی اصول کار و رعایت کنی ولی این حس باعث نمیشه از کاری که به نظرم درسته دست بکشم.
اصولن روز تولد امسالم حس متناقض در کنار خوشحالی زیاد داشتم.مثل قبول کردن این واقعیت که همه ی آدم های قدیمی/ دوست های قدیمی که به خاطر بزرگ تر شدنمونو جداشدن مسیر ها دیگه کنار هم نیستیم ممکنه روز تولدت هم زنگ نزنن و فقط اطرافیانت هستند که بهت تبریک می گن.البته امسال رو به همه حق می دم چون منم به خاطر سرگرم شدن با کارم شاید در حق خیلی ها این کارو کرده باشم.به قول یکی از دوستام جوری شدم که انگار تو کل این شهر فقط منم که کار دارم و کارم زیاده.قبول دارم یکم زیاده روی کردم.گاهی اوقات بعضی حرف ها آدم و به خودش میاره.مثل اون دوستم که گفت تو از وقتی مدیر شدی هی غر می زنی بابت کارت مثل اینکه اصلن راضی نیستی و وقتی تدریس می کردی این طوری نبودی.دیدم راست می گه یادم می ره از لحظات خوبش هم بگم و لی واقعن روزهای پر استرس هم کم نداشتم.ولی کلن دارم سعی می کنم بعد از شش هفت ماهی که خیلی هم زود گذشته یکم راحت تر شرایط سختشو بپذیرم.
آقا این همه تبریک وآرزوی خوب(مرسی واقعن) به کنار. یه تلفن حال اساسی بهم داد.از محک به خونه زنگ زدند و روی پیغام گیر بهم تبریک گفتند.واقعن بهم چسبید دستشون درد نکنه.به قول برادرم دلقک بازیه قشنگی کردند.راستی گفته بودم امتحان محک و دادم؟یکی از دوستام گفت که تو امتحان نمرم هجده شده و این یعنی این که من قبول شدم و باید منتظر تماسشون باشم که ایشالا بتونم در ساعت ملاقات برم تو اتاق بازی بچه های سرطانی و باهاشون بازی کنم.امیدوارم شایعه نبوده باشه و زودتر کارها ردیف شه.البته این قدر سر خودم و شلوغ کردم که نمی دونم کی می خوام برای محک زمان بذارم.اونقدر این چند وقته چون دستیار هم ندارم سرم شلوغ هست که حتی نرسیدم در مورد جام ملت های اوروپا حرف بزنم.خیلی دوست داشتم میشد جامو با مامان نوک مداد عوض کنم و تو اون هیجان اونجا باشم.در طول جام هر بار که به سایت های ورزشی سر می زدم دست و پام حسابی شل می شد ولی واقعن نمی رسیدم زیاد وقت بذارم و بازی ها رو ببینم.یه کم تیم آلمان نگرانم کرده باید سر فرصت برم ببینم این مربیه برنامش چیه برای بهبود اوضاع.
قشنگ الان پتانسیل اینو دارم که تا صبح بنویسم.اما بهتره با واقعت های زندگی کنار بیام و برم اتاقم و مرتب کنم گزارش های ننوشترو بنویسم و برای کلاس فردا برنامه بریزم.یه ای کاش خیلی بزرگ دارم که بعدن میام می گم راجع به چیه.می تونی تا اون موقع حدس بزنی

نظرات

watermelooon گفت…
عزیزم تولدت بازم اینجا مبارک.
تغییرات ظاهری هم مبارک .
منم با دوستت موافقم که از وقتی مدیر شدی خیلی منفورتر شدی !!!! :)))))
Ng.A. گفت…
آخی... من هم حاضر بودم جام رو بات عوض کنم! حیف که نمی شه! البته خود نوک مداد هم همراه جام بودها! یعنی می آمدی جای من نوک مداد رو هم باید می گرفتی ازم ;)) خسته نباشی دوست جون با اینهمه، اینهمه، اینهمه کاری که داری....
و من بهت افتخار می کنم که با وجود اینهمه کار باز به کارهای بیشتر می رسی، مصلا همین امتحان محک و.... نو فوق العاده ای و یک سر و گردن دراز از میانگین آدمها بالاتر :)
‏ناشناس گفت…
هوم..منو که می شناسی...تولدت مبارک..دیدی اخرش یادم رفت زنگ بزنم بهت؟؟؟؟بس که خسیسی!!یه دو تا لقمه غذا نمی دی من بخورم که جوون داشته باشم!!!
راستی..پایه پینت بال هستی..یه جمعه 7 تا 9 شب؟؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction