چند روزه که برای observe کلاسها و استادها می رم به یکی از واحد های آقایان، دوباره شروع کردم به نت برداشتن به روش خودم *، یادم رفته بود که چقدر خوش می گذره. که چقدر وقتی یه استاد کارشو خوب انجام میده ذوق می کنم یا اینکه موقع کار اشتباه باید سعی کنم تو نگاهم چیزی نبینه اونم وقتی که من از اوناییم که همه چیزو میشه از نگاهم فهمید. یادم افتاد که این فراموشی اصلاً "سیستم دفاعی" منه، وقتی چیزی اذیتم می کنه یا اینکه می خوام دور شم نا خودآگاه فراموش می کنم. اما یادآوری این دفعه پر فایده بود، امیدوارم نتیجه اش هم خوب باشه.
اول از همه برای کلاس پسرونه داشتن دلم تنگ شد، دلم برای پسر شیطون های کلاس تنگ شد، دلم برای تیکه انداختناشون تنگ شد، دلم برای شاگردهای قدیم خودم تنگ شد....اولین کلاسم و اون بچه های بانمک و دوست داشتنی....
بعد از فاز دل تنگی افتادم به یادداشت، دقیقتر یادداشت کردن، هی همه چیزو نوشتن، بررسی علت کارهای استادها، ناخودآگاه مقایسه با خودم، گاهی تشویق ذهنی اونا و مذمت خودم، گاهی نگاه به عقب که من قبلاً چطوری observe می کردم و الان چطورم؟!
سر این مورد دومی به نتیجه نرسیدم، چون دیدم خودزنی الان فایده نداره، تا گزارش ها رو ننوشتم بهتره به خودم سخت نگیرم، بذارمم نتیجه معلوم شه بعد خودمو دار بزنم.
دوباره با آدم های جدید/ جالب آشنا شدم، دوباره غریبه ها خیلی زود فهمیدن من گوش کردنو دوست دارم :)
خدا رو شکر این کلاس آخری ها خوب بود و با اعصاب راحت پروژه تموم شد، بهتر از استادها شاگرد های کلاس ها عالی بودند، یعنی الان تو نوشته هام پره از "عزیزم" ، "بارک الله" و " آخی" برای اون آقای متشخص و اون پسر شبه هندیه و اون یکی خسته ه و .... خلاصه کلی قربون صدقه ی آدم بزرگ هایی رفتم که تو سطوح پایین داشتن به زیبایی تلاش می کردن انگلیسی حرف بزنن(*همیشه اینجوری می نویسم، احساساتمو/ نظراتمو کامل می نویسم با آدم ها و خودم تو نوشته هام حرف می زنم، گزارش آکادمیک نمی نویسم، نمی تونم بنویسم). وااای که من همیشه عاشق این لحظاتی تو کلاسهام که آدم ها خلاقیت های خودشونو نشون می دن و تو مثال زدن هاشون و تلاششون برای انجام فعالیت های کلاسی تو می تونی ظرایف شخصیتشون، تیزهوشی و کلاً فردیتشونو ببینی. امروز این لحظه ها بیشتر بود، ساختن این اتفاق ها/ لحظه ها معلم خوب هم می خواد. علاوه بر شاگردهای دوست داشتنی معلم های خلاق هم دیدم امروز که جذابتر کرد پروسه ی این پروژه ی فشرده رو.
دیر وقت ازسر کار اومدم خونه. مادرو که بغل/ بقل (چرا من دیکته ی این کلمه رو یاد نمی گیرم؟) کردم یهو یادم افتاد صبح مادر منو با یه عالمه بوس و بغل!؟ از خواب بیدار کرده بود :) و بعد به این کشف نایل اومدم که اصلاً به خاطر این طرز صحیح از خواب بیدار شدن بوده که من امروز آرامش داشتم و اصلاً آدم بهتری بودم. خلاصه شما هم هی بچه تون، مادرتون، پدرتون و همسرتون و هر کی صبح ها تو خونه تون بعد از شما بیدار میشه رو اینطوری بیدار کنید، خسیسی نکنید یه بوس کوچولو فایده نداره، بغلش کنید بوسش کنید قربون صدقه اش برید تا بیدار شه یا که با این کارتون بتونه چند دقیقه بعدش با آرامش بیدار شه، زمان خرج کنید برای بغل دستی هاتون :) اگه که همیشه اینطوری هستید که خوش به حالتون اما اگه هنوز ایمان نیاوردید فردا صبح رو از دست ندید، جواب میده، مطمئن باشید.

نظرات

MisS nc گفت…
آخی نازی ... اونوقت شما برای اون آقایون سبیل گزارش عزیزم مینویسی ؟؟؟؟؟
MisS nc گفت…
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Fiddler گفت…
:)) are. kheili ba namakan vaghti shagerd mishan

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction