چهارشنبه صبح روز باشگاه رفتن بود، با توجه به درایت های دولت/ شهرداری و همه ی سازمان های خدمتگزار باید برای رسیدن به درب شمالی باشگاه انقلاب از جلوی اوین رد بشم (شما راه دیگه ای بلدید؟). اوین وحشتناک تر از همیشه بود، صف خانواده هایی که برای پیگیری کار عزیزانشون تو لباس های تیره ی زمستونی بودند منظره ی فوق العاده غمگینی رو بوجود آورده بود. کثرت آدم ها و ماشین ها ترافیک منطقه رو سنگین کرده بود، مجبور بودی آروم از جلوشون رد شی. اکثراً چند نفری اومده بودند. کسی گریه نمی کرد بیشتر داشتن با هم حرف می زدن اما فوق العاده منظره ی گریه آوری بود.
دوباره تو همون روز بعد از چند ساعت از جلوی اوین رد شدم، این دفعه خانواده ها کمتر بودند و پلیس و گارد و...زیادتر بودند، این دفعه به خاطر ترافیک بیشتر گاردی ها رو نگاه می کردم، این بار بیشتر تاسف می خوردم براشون و به نظرم اصلاً منظره ی گریه داری نبود.
روز بدی بود حسم دقیقاً مثل اون شبی بود که اولین بار بعد از شلوغی ها از جلوی اوین رد شدیم، نمی دونم چرا این ساختمون سیاه رو اونجا ساختن. ای کاش بشه که خراب بشه، شاید خاطراتش از توی اون محل بره، اصلاً جایی مثل اوین برای هر محلی سنگین تر از اونه که آدم بتونه تحملش کنه.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction