آدینه ی پاییزی
امروز مهمونی رفتم خونه ی یه همکارم که همسرشم همکارمه.به همراه برادرم رفتم.جاتون خالی خوش گذشت فقط یه ذره سر کادو گرفتن گیج خوردم که خدا رو شکر مثل اینکه از روسری که براش گرفتم خوشش اومده چیزی که تو این مهمونی برام جالب بود انگیزه و نحوه ی دعوت شدنمه.از این لحاظ برای خودش رکوردیه من خیلی با همکارام رفت و آمد ندارم.با اونایی هم که صمیمی هستم بیشتر رفتم بیرون تا خونشون.این زوجی که خونشون رفتم خیلی با نمکن و من با دوتاییشون خیلی راحتم ولی تا حالا خونشون نرفته بودم تا اینکه ماه پیش که برای "تی تی سی" ونک می رفتم آقای شوهر رو هم می دیدم و کلی با هم از درو دیوار صحبت می کردیم.نتیجه ی این صحبت ها این شد که من فهمیدم اون شدیدن فوتبالیه و"پلی استیشن" بازی می کنه بد.اونم متقابلن متوجه ی علاقه ی دیوانه وار من شد و کلی کفش برید که اطلاعات فوتبالی دارم.نتیجه ی بعدی قضیه این شد که من به صرف بازی "وینینگ ایلون" خونشون دعوت شدم.منم برادرم و بردم که اون بازی کنه چون من قوی نیستم.تازه فوتبال استقلال روهم با هم دیدیم.خلاصه جاتون خالی.فضای خاصی بود.جملات همش تخصصی فوتبال بو...