هیچ حسی بدتر از این نیست که تکلیفم با خودم معلوم نباشه! حالا علاوه بر این حس، حساس هم  شده باشی و حوصله ی یه کم تنش و استرس هم نداشته باشی. یعنی باورم نمیشه که این منم که دارم از استرس، دردسر و کوچکترین چیز منفی فرار می کنم، نمی دونم از کی اینطوری شدم، اما وقتی آدم های اطرافم می رن تو فاز منفی به شدت استرس می گیرم و تنها راه حلم شده فرار، حالا نه فقط آدمها، تو بگو عکس از غزه/ هواپیما/ فقر. تو کار هم حوصله ی استرس ندارم و با گسترش تم هایی مانند "کظم غیض"، "شاد کردن دل مومن" و "تقیه" همه رو به آرامش دعوت می کنم. نمی دونم این یعنی من خوبم که از استرس فرار میکنم یا اینکه یه جاییم خراب شده که طاقت یه کم صدای بلند و غر و سنگ صبور بودن مشکلات و ندارم. حالا خنده ی قضیه کجاست؟ تا قبل از همین چندوقت اخیرمن پای ثابت و گوش شنوای مشکلات مردم بودم، کی منو عوض کرده؟ خودش بیاد مسئولیتشوبه عهده بگیره.

نظرات

Ng.A. گفت…
حالا واقعا کسی عوضت کرده یا فکر می‌کنی لیوان درونت پر شده؟ کاملا درک می‌کنم چیزهایی رو که نوشتی... این حس فرار.... و بعد من عذاب‌وجدان می‌گیرم که چرا فرار می‌کنم ولی گاهی نمی‌تونم واقعا.... منم برم خر کسی رو بگیرم یا لیوانمون پر شده؟! :(
Fiddler گفت…
به به، حالا که تنها نیستم خیالم راحت شد، من چون خودخواهم خر بقیه رو میگیرم، اصلاً به فکر لیوان درونم نبودم ( چه تعبیر قشنگی، مرسی)، حتی اگه مشکل از من باشه محیط باعثش شده،و حتی اگه مکانیزم دفاعی باشه به نظرم درسته، یعنی الان ما به ارامش احتیاج داریم یه بار هم بقیه حواسشون باشه به ما و به ما استرس ندن خب مگه چی میشه؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده