حتی اگر هم با اول مهر کاری نداشته  باشی در خونه ی ما حتماً اتفاقی می افته که نتونی راحت از کنارش رد شی. 7 صبح اول مهر با صدای زنگ در پسر همسایه بیدار شدیم که می خواست بره مدرسه و با مادرش اومده بودند دم در ما که اعلام عمومی کنن علی الخصوص به پدر چون باهم شوخی دارن. بچه م رفت کلاس سوم! بزرگ شده ماشالا
کلاً دلم سکوت می خواد + تغییر+ گم شدن دایمی :) از دستش عصبانیم که وقتی که دلم نمی خواست حرف زد، از دست خودم ناراحتم که چرا گذاشتم حرف بزنه، یادم رفته بود که چقدر تاثیر گذاره و می تونه خواب راحتو ازم بگیره، میدونه ناراحتم نه؟

نظرات

سارا گفت…
من دلم هیاهو می خاد
گم بشم تو هیاهو
گم بشم تو صداها
وقتی تو سکوت گم میشم همه متوجه میشن و بدتر کار خراب میشه
تنها چاره ام اینه که تو هیاهو خودمو گم کنم...
Fiddler گفت…
خب اعلام کن که می خوای گم شی که نیاییم سراغت :)
سارا گفت…
نه بحث این نیست که نیای سراغم!
بعضی وقتا چیزی که آزارت میده اینقدر ریز و کوچیک شده از دید بقیه که خودت خجالت می کشی که هنوز هرت بشی ازش.
نکه چون کسی باهات همدردی نمی کنه و اینا...چون می دونی که ارزش نداره این همه انرژی بزاری و هرت بشی!
و چون بعضی وقتا دست خودت نیست، ترجیح میدی کسی نفهمه و تو مجبور نشی اقرار بکنی که هنوز داری هرت می کنی خودتو.
میخای خودتو قوی نشون بدی.
جریانش از دید من حداقل، اینطوریه!

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده