حرف جدیدی نیست اما برام جالبه با اینکه این روزا درست حسابی آنلاین نمی شم و در وبلاگستان فعالیت مفیدی ندارم و وبلاگستان یه جورایی مرده در مقایسه با قبل، این قدر هنوز به وبلاگ ها وابسته ام. شاید یه کم عجیب یا حتی مسخره باشه اما این روزا نمی تونم به این فکر نکنم که آخ جون اگه همه چیز خوب پیش بره توپک نگار تیر ماه به دنیا میاد و چقدر با نمک میشه اگه با روز تولد من یکی بشه یا اینکه نمیشه برای "لوا" خوشحال نشد وقتی داره دیت میکنه و کلی براش دوق می کردم وقتی اون آقا اولیه اون قدر مودب بوده و دوست داشته، همش نوشته های آیدا رو می خونم و منتظرم ببینم این سری از حرف هاش چی در میاد که مثل احساس من به آدم ها باشه و حرف های منو بهتر از خودم بزنه، دوست دارم زودتر سارا از افغانستان بگه و میرزا هی گزارش بده که کجای دنیا چه خبر.....بله، من هنوز به وبلاگ ها و نویسنده هاشون معتادم
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات
:*