حرف جدیدی نیست اما برام جالبه با اینکه این روزا درست حسابی آنلاین نمی شم و در وبلاگستان فعالیت مفیدی ندارم و وبلاگستان یه جورایی مرده در مقایسه با قبل، این قدر هنوز به وبلاگ ها وابسته ام. شاید یه کم عجیب یا حتی مسخره باشه اما این روزا نمی تونم به این فکر نکنم که آخ جون اگه همه چیز خوب پیش بره توپک نگار تیر ماه به دنیا میاد و چقدر با نمک میشه اگه با روز تولد من یکی بشه یا اینکه نمیشه برای "لوا" خوشحال نشد وقتی داره دیت میکنه و کلی براش دوق می کردم وقتی اون آقا اولیه اون قدر مودب بوده و دوست داشته، همش نوشته های آیدا رو می خونم و منتظرم ببینم این سری از حرف هاش چی در میاد که مثل احساس من به آدم ها باشه و حرف های منو بهتر از خودم بزنه، دوست دارم زودتر سارا از افغانستان بگه و میرزا هی گزارش بده که کجای دنیا چه خبر.....بله، من هنوز به وبلاگ ها و نویسنده هاشون معتادم
زندگیم شده بازی دمینو (domino). برنامه هامو منظم می کنم، کارهام مشخصه، اما برنامه، برنامه ی شلوغیه. برنامه ی روزانه ام به دیواره که هر کی هم که رد شد دید من خوابم بیاد برنامه رو نگاه کنه اگه وقتشه بیدارم کنه. کارهای روزانه ام شده مثل بازی دمینو. هر یه دمینو یکی از کارهاست: کلاس، کار، کلاس، کتاب، ورزش، غذا، خونه، فیلم، کار....همینطوری این دومینوهای سفید با خال های سیاه رو می چینم و می رم جلو، تو یه ردیف صاف هم نمی چینم، شکل می دم به چیدمان، یه جورایی از بالا مثل پیچ های جاده چالوسه، می ره جلو، زمان می گذره. در ظاهر همه چیز خوبه اما اون وسط ها خسته هم می شم به نظر من من اندازه ی دمینو ها نباید برابر باشه، همشون نباید یه قد باشند اما این "دمینو ست" رو من درست نکردم از کارخونه که اومده این شکلی بوده؛ همه یه اندازه، همه یه قد. گاهی خسته می شم، یکی از دمینوها رو میندازم، اون کارو انجام نمی دم، وقتی می افته می خوره به بغلی، اونم می افته می خوره به بعدی....می ره تا آخر ردیف، شانس بیارم دمینو اولی نزدیک ته ردیف باشه که تعداد دمینوهای افتاده کم باشه...یه کارو که انجام نمی دم برای جبران...
نظرات
:*