حرف جدیدی نیست اما برام جالبه با اینکه این روزا درست حسابی آنلاین نمی شم و در وبلاگستان فعالیت مفیدی ندارم و وبلاگستان یه جورایی مرده در مقایسه با قبل، این قدر هنوز به وبلاگ ها وابسته ام. شاید یه کم عجیب یا حتی مسخره باشه اما این روزا نمی تونم به این فکر نکنم که آخ جون اگه همه چیز خوب پیش بره توپک نگار تیر ماه به دنیا میاد و چقدر با نمک میشه اگه با روز تولد من یکی بشه یا اینکه نمیشه برای "لوا" خوشحال نشد وقتی داره دیت میکنه و کلی براش دوق می کردم وقتی اون آقا اولیه اون قدر مودب بوده و دوست داشته، همش نوشته های آیدا رو می خونم و منتظرم ببینم این سری از حرف هاش چی در میاد که مثل احساس من به آدم ها باشه و حرف های منو بهتر از خودم بزنه، دوست دارم زودتر سارا از افغانستان بگه و میرزا هی گزارش بده که کجای دنیا چه خبر.....بله، من هنوز به وبلاگ ها و نویسنده هاشون معتادم
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات
:*