برای ثبت در تاریخ و به عنوان صدمین پست: کاردینال امروز برای من، رییس مستقیمم و سرپرست یه واحده دیگه سبد گل و شکلات فرستاد. کارش واقعن قشنگ بود همین طور سلیقش. دروغ چرا الان که آخره شبه و ساعت 9 از جلسه با کاردینال اومدیم بیرون احساس تنهایی سازمانی میکنم و یه کم نگرانم که جای من اونجا هست یا نه؟ اما نمی تونم منکر کار قشنگ کاردینال بشم. هنوز سرما خوردگیم خوب نشده اصلن نمی کشم عکس گلمو بذارم. در اسرع وقت ایشالا
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات
این آدم چه نسبتی با شما داره که گل میده!
خودت رو سریعا به نزدیکترین کلانتری معرفی کن!!!
خجالت نکشیا ! یه مهونی هم نده خوب ؟؟؟؟