دیشب داشتیم با هم حرف می زدیم، نقب زده بودم به خاطرات گذشته، گیر داده بودم که راجع به فلان موضوع اولین بار چطوری حرف زدیم، حافظه ی تاریخی م یاری نمی کرد و اعصابم خورد که چرا یادم نمیاد که کجا و چطور و با چه عبارتی اون داستان و برام تعریف کرده. اونم یادش نمی اومد و متعجب از این همه اصرار من خیلی عادی و منطقی برگشت گفت چون رابطه ی با تو برام جدی بوده حتما ً فلان ورژن داستان و برات تعریف کردم. داشتم رانندگی می کردم و هوا تاریک بود همینجوری که جلو رو نگاه می کردم خودم حس می کردم که چه بعد از سه سال  هنوز قرمز می شم وقتی یه چیزی می گه راجع بهم یا رابطه یا حسش. حرف جدیدی نبود، از بیرون شاید حتی رمانتیک هم نباشه اما دوست داشتم که دختر بچه مدرسه ای وار خوشم اومد از حرفش و لپم گل انداخت از اینکه براش مهم بودم از روز اول
نتیجه اینکه درسته یادمون نیومد اصل داستان چیه اما خب منطقی طور ورژن رابطه جدی رو در حافظه ثبت می کنم به علاوه ی صورت گل انداخته ی خودم

نظرات

Ng.A. گفت…
وای این حس دختر بچه مدرسه‌ای و گل انداختن لپ رو چه خوب درک می‌کنم و چه دوستش دارم. خیلی نابه. خیلی خوبه. شاید خیلی کلیشه‌ای باشه ولی دستمالی نشده است و خیلی خودشه. دلم خواست.... همیشه دختر مدرسه‌ای باشی ؛))))
دلم تنگ شده بود برات. مرسی می‌نویسی هنوز گاهی

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده