برای بار چندم در سال جاری هی به خودم می گم دیگه نباید بذاری حاشیه ها درگیرت کنن. اما امروز حاشیه ی اعظم اومد بیخ گلوم. باز دارم به خودم می گم از فردا! اما نمی دونم می تونم ذهنمو و رفتارمو کنترل کنم یا نه. شوک امروز خوبیش این بود که دیدم که چقدر شخصیتم افت می کنه وقتی به این حاشیه ها اهمیت می دم و چقدر از خودم بدم میاد وقتی داستان های سخیف آدم های سخیف تر تو محیط جاری میشه. دیدم که چقدر هنوز مصون نیستم از اینکه بدیِ آدم ها روی بد منو بیرون نیاره. برای همین دیگه اینجا یادداشت می کنم که حداقل برای خودم تلنگری باشه. از فردا...
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات