یک یلدای دیگه

یک یلدای دیگه هم اومد و رفت و ویلون زن روی بام هنوز به صورت کما طور وجود داره، دارم به این وضعیت که از روی دلتنگی میام می نویسم عادت می کنم، اخیراً هم دیدم وبلاگ نویس های قدیمی، مدل زنده نگه داشتن نوستالژی همین کار رو می کنن و انگار یه عده مثل من دلشون نمیاد کرکره رو بکشن پایین و برن.
یلدای خوشمزه ای بود، باز هم کنار خانواده ی مادری، با م.ح فالمونو گرفتیم و من دوباره دچار انرژی افزون شده ی اول هر فصل شدم و امیدوارم بتونم تا آخر فصل مدیریتش کنم. علاقه ی شدیدی پیدا کردم که زبان چینی و ارمنی یاد بگیرم، ببینیم آیا اتفاقی می افته یا نه!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده