زمان می گذرد....
روزهای بسیاری گذشته، قاعدتاً من بزرگتر شده ام، اما دغدغه هایم همان است که بود، شاید فقط کمی قویتر شده ام، کمی بی خیال تر، کمی تنبل تر (ورزش منظمی در کار نیست) و کمی متعهد تر در محلی جدیدتر اما به همان نزدیکی.
ازدواج تغییراتش را با خودش یدک می کشد، بی صدا اما پر رنگ....با اینکه بهم نزدیک بودیم اما نمی توانم انکار کنم که زندگی شریکی متفاوت نیست....همین که دیگر آن سمت خیابان نیستی و اکثر وسایلت را یک چهار راه جا به جا کردی باز تغییر است. خوبی اش این است که او یک جوری کنارت است که انگار که چیزی نشده، انگار هزار سال است با همیم، مطمئن است و آرام، آن هم وقتی من بی حواسمو گیج. با اینکه می گوید برایش تجربه ی جدیدی است اما انگار که چیزی نشده، مثلاً چیزی در خانه کم بوده و الان همه چیز همان جاست فقط خانه تکمیل تر شده....شاید از حس بی نیازی اش است، به هر حال آرامشش برایم آرامبخش و گذراندن روزهایم در کنارش شیرین است 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده