خب آخرای شهریور بود، عروسی سارا رو می گم، هنوز گاهی یادم می ره و وقتی حلقه شو روانگشتش می بینم برام تازگی داره اما واقعاً بچه م رفت خونه ی بخت.
خود اون شب که خیلی سورئال بود، حس عجیبی داشت، از صمیم قلب براش خوشحال بودم و می خواستم همه ی آدم هایی که ما رو می شناسن رو هم تو این حس شریک کنم، همه ی کسایی که تیمِ من و سارا رو دیده بودن، با ما خاطره داشتن و می دونستن رابطه ی ما یعنی چی. خیلی از اون آدما دیگه آدمای هر روز ما نیستن، وسط زندگیمون نیستن اما من سعی کردم بهشون بگم، شریکشون کنم، به یاد اون دوران، به یاد خاطره ها، به یاد اون آدمهایی که بودیم...اون لحظه ها....
خب نمیشه من و سارا با هم باشیم و دیوونه بازی در نیاریم، به نظر خودم میزان خل و چل بازیمون با توجه به سنگینی مراسم بسیار رضایت بخش بود، بچه م حتی حواسش بود که آهنگ محبوبمون رو هم تو سلکشن موسیقی ش بذاره (صدای روباه چیست؟)
قسمت تلخ هم داشت؟ آره خب، زندگی دیگه، مسلماً تو ذهنمون اینطوری نبود، من که فکر می کردم تو پشت صحنه حضورم فعال تر باید می بود، بیشتر می بایست همراهیش می کردم، یه گوشه ی کار رو می گرفتم که خب به دلیل ضیق وقت طرفین، میسر نشد و چیزی نموند جز آه و افسوس.
آیا رکوردی نیز ثبت شد؟ مسلماً، سارا باید تو گینس خودشو به عنوان سریعترین خریدار جهیزیه و آماده سازی مراسم ثبت کنه، توصیف سرعتش و حرکتایی که زده از من بر نمیاد، خود گینسیا باید بیان با بقیه ایرانیا و خارجیا مقایسه ش کنن بعد گزارش بدن، اما همینطوری چشمی بخوام بگم تو "تاپ تن" قرار میگیره مسلماً.
در آخر باید اضافه کنم که "bro junam، مبارکت باشه، برات شادی و آرامش آرزو می کنم و مهم نیست که چقدر می بینمت یا نمی بینمت، you are my bro till eternity"
نظرات
برای منم حس عجیبی بود وقتی فیلمو دیدم...من تو خود عقد حواسم واقعا نبود...عینکم نداشتم کور بودم! فیلمو که میبینم تو رو دیدم لحظه ی عقد داشتی دعا میکردی اون گوشه زدم زیر گریه! خوب واقعا برای منم عجیب بود...عجیب هست...اینکه زندگی ها داره تغییر میکنه ولیکن میدونم که ما عوض نمیشیم...حتی بارمشغله ها همه چی بازم نباید دور بشیم...موقتی بشو دور! ولی دایم نرو!