"یه کشف نصفه نیمه دارم اما باید بنویسمش تا برام جا بیفته لابد..."
این جمله ای بود که بیشتر از یه ماه پیش نوشتم، قرار بود پست خوبی بشه اما وقتی این همه مدت درفت شده یعنی که یا باید بی خیالش شد یا یه جوری نوشتش رفت....می نویسمش، همینجوری که بره، شاید جا باز شه دوباره بتونم بنویسم که از این ننوشتنه دارم کلی ضرر می کنم، نمی تونم خوب فکر کنم، حرفا تو ذهنم غوطه ور می شن اما به نتیجه نمی رسن، ننوشتن خر است.

داشتم می گفتم....تئوریم راجع به تجربه کردنه...تو بالکن بودم، یهو خاطرات دو سال گذشته اومدن جلوی چشمام ،دیدم هر لحظه شونو حس می کنم، انگار بهتر می تونم ببینم چه اتفاقایی افتاده، می تونم بفهمم که چقدر عوض شدم و چقدر من حتی آدم چند ماه پیش هم نیستم، به یه آرامشی رسیدم، به یه حس احترام برای آدمهایی که فقط آدمهای این مسیر بودن، به جای خشم، غصه، افسوس یه حس پذیرش برام بوجود اومد، که این مسیر به این شکل طی شده و بدون اون آدمها ممکن نبوده، اما انگار الان تو یه بعد دیگه باشم، تو یه دنیای موازیِ دیگه، پس اونا دیگه نمی تونن باشن اما به هیچ عنوان فراموش نمی شن، ازشون متشکرم به خاظر نقششون تو بزرگ شدن من، امیدوارم اگه تا الان جبران نکردم بعداً بتونم دینمو ادا کنم.

یه روزایی اما سخت میشه، روزها که سخت می شن به جای عادت کردن به دنیای جدید، کار راحت تر کردن پناه بردن به گذشته ست، گذشته ای که دیگه وجود نداره و امکان نداره تکرار بشه....حس پذیرشِ کمرنگ میشه، شاید برای همینه که این پست ایقدر خاک خورده! اما با وجود این جور روزا می دونم تئوریه تجربه ه درسته! این که وقتی با تجربه رشد می کنی نمی تونی به جای قبلی برگردی، اینکه وقتی تونستی چیزای خوبو ازش برداشت کنی باهاش به صلح می رسی، اینکه با کسی در جدال نباشی حتی خودت، اون موقع ست که هر چقدر هم اتفاقات سنگین باشن تو ازشون گذشتی و بزرگتر از اونا شدی....این که یه سری از آدمها فقط برای یه دوره هستن، اینکه تو فقط برای یه برهه برای یه سری پررنگی، اینکه باید خداحافظی کرد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction