Be Careful What You Wish for

اونقدر حضور ذهن ندارم که بگم دقیقاً کجا، کی و یا کدوم صفحه اما می دونم حسی که این روزا از خودمو زندگیم دارم بسیار شبیه حسیِ که از خوندن رمان ها تو ذهنم باقی مونده.
اگه بخوام فقط بُعد کاری رو نگاه کنم، خیلی داستان اروپایی/ آمریکایی ست. کار کردن تا بوق سگ؟! زدن هدف هایی که تو ذهنت بوده، حس خوشایند موفقیت درونی،نگرانی از آینده کاری، اینکه نمیشه که همه چیز اینقدر خوب باقی بمونه، یه رکود اقتصادیِ جدیدی، یه سقوط وال-استیریتی، یه نابود شدن سهامی رو انتظار می کشم که تو اون داستان ها اتفاق افتاده، حالا این وسط باید ایرانیزه بشه دیگه...*شما بگو عدم توافق هسته ای....
از بعد رابطه ها،چه خانوادگی چه رومنس،چه دوستان، ماجرا روسیِ روسی ست، گاهی به یاد دکتر ژیواگو و اقامت با معشوقه اش در آن کلبه! ی دور افتاده می افتم، گاهی فضا خشن و واقعی مثل عشق های پیچیده ی دن آرام می شود، از آن ها که خانواده هست، عشق هست جنگ هست، همه چیز جلو می رود اما نه ایده آل، واقعی، پیچیده گاهی چندش آور و حتی رو اعصاب خواننده ،اما همیشه در هر شرایطی آنا کارنینای خونم بالاست؛ ریسک می کنم، خارج از "کامفورت زون" اما همیشه یک نگرانی ته ذهنم هست. با همون نگرانی به آدمهای زندگیم می رسم، روز می گذرانم و حتی لذت میبرم.
کل ماجرا ملغمه ای! از لذت و رنج ست، روسی طور، زیر پوستی وقابل لمس در حین حال سورئالیستی! شاید اینها فقط برای ذهن بیمار من فابل درک  باشد، نمی  دانم، اما مطمئنم آن زمانی که با ولع رمان ها را می خواندم و همذات پنداری میکردم هیچ فکرنمی کردم که برای خودم هم اتفاق بیفتد. مراقب آرزوهایتان باشید...آخر این داستان را کدام نویسنده می نویسد؟؟؟
* حتی کارم هم می تواند  روسی باشد، مثل پرنس میشکین می شوم یا آلیوشا و یا آن آقای عاشق پیشه درآزردگان، وقتی قرار است پروژه را جلو ببرم، وقتیبا آدمها جلسه میذارم و وقتی خسته م می کنندو من له و تب دار فقط می توانم روی تخت بیافتم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction