یه وقتایی هست حس می کنم یه تیکه از روحم کنده شده، بعد که می رم سراغ داستان می بینم گذاشتم عزیزترینهام این کار و بکنن. نه اینکه اونا عمدی تو کارشون باشه، نه، این منم که با اونا مثل بقیه نیستم، مثل بقیه مواقع خودم نیستم، گاردم پایینه، رو مود ژاندارک و دارتانیان و پرنس میشکین می رم، تو هر مکالمه کل زوایایی که می شناسم ازشونو در نظر می گیرم و کافی چیزی بخوان که در حد توان من باشه که بلافاصله میشه اولویت من، حالا این وسط اگه ضعیفترین  باد مخالفی بوزه برای من حکم کاترینا رو پیدا می کنه.....منم که بی دفاع، شوکه شده می شینم تا کاترینا رد بشه.
....هر از گاهی می رم سراغ زخم ها....هنوز یاد نگرفتم، هنوز تکه تکه می شوم....و هنوز شوکه، خدایا قسمت عبرت گیری این بخش ازمغزمو راه بنداز لطفاً. مرسی

نظرات

Ng.A. گفت…
قسمت عبرت‌گیری مغز من هم باید فعال بشه واقعا! :(

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction